سياست زرگري
عباس عبدي
در اين يادداشت به نكتهاي ميپردازم كه مدتها است ذهن مرا مشغول كرده است و اكنون به اين نتيجه رسيدهام كه بهتر است آن را بنويسم. مساله اين است كه در نقد وضع موجود و مشكلات آن به مرحلهاي رسيدهايم كه نيازي به تكرار مكررات نيست. اينكه صبح تا شب دنبال اخبار منفي و اظهارات بيپايه و افشاگريهاي اين و آن بگرديم و آنها را براي ديگران بفرستيم جز اينكه ما را نااميد و منفعلتر ميكند، نتيجه ديگري ندارد. برخي افراد چنان بيمحابا دنبال اخبار منفي هستند كه گاهي اخبار دروغ را هم بازنشر و حتي تحليل ميكنند. اخباري كه با داشتن قدري سواد رسانهاي ميتوان فهميد كه ساختگي است، ولي بدون دقت آن را پذيرفته و براي ديگران تحليل و ارسال ميكنند. اتفاقا اين رفتار اغلب در ميان افراد ميانسال و سالمند ديده ميشود و تا آنجا كه پيگير هستم جوانان كمتر در پي اين موارد هستند، زيرا سعي ميكنند زندگي كنند و فعالانه در مسير موردنظر خود و در حد مقدورات حركت ميكنند، ولي افراد ميانسال و سالمند با اين كار خود را تخليه رواني ميكنند، غافل از اينكه از مهمترين وظيفهاي كه دارند، يعني راهگشايي براي ايجاد آيندهاي بهتر غافل ميمانند. ايرادي ندارد كه به اخبار منفي و نقاط ضعف و سياستهاي نادرست بپردازيم. اين كار لازم است، ولي براي نخبگان جامعه كافي نيست، زيرا مسووليتي مهمتر متوجه آنان هست. اينكه چه ايدهاي براي بهبود وضعيت پيشنهاد ميدهيم. در واقع آينده مخلوق همين ايدهها و مشاركتهاي ما در ساختن آن است. از اينجا ميخواهم به يكي از مهمترين نقاط ضعف عرصه سياسي ايران بپردازم. به نظر من فضاي سياسي ايران خالي از گفتار سازنده سياسي است؛ هم از حيث محتوا و هم از حيث ادبيات. از جهت محتوا اغلب مواضع در عرصه عمومي، تقابلي، گذشتهگرا، بزرگنمايي شده و يكسويه است. رويكرد تخاصمي دارد و قصدش تخطئه طرف مقابل (اعم از فرد يا گروه) و اثبات خود (اعم از فرد يا گروه) است. رويكردِ مساله محور كمتر ديده ميشود. به لحاظ ادبيات نيز تند، پرخاشگرانه و با هدف تحقير و حذف طرف مقابل است. هيچگونه همدلي و همراهي درباره مساله را نزد طرف مقابل ايجاد نميكند. اصولا هدف اصلي سياست كه تامين خير عمومي و ايجاد همسويي و تفاهم است...
در مواضع و سخنان سياسيون كمتر ديده ميشود. مردم و نفع عمومي يا غايب هستند يا ابزاري براي اثبات خود و نفي ديگري هستند. ايده ايجابي چون النادر كالمعدوم است، از فرط استثنا بودن گويي وجود ندارد. ميدان سياست، تبديل به ميدان عمومي مبارزه گلادياتورها شده است. يكي از علل بيگانگي و دوري مردم از سياست نيز همين است، گويي كه مردم و اولويتهاي آنان غايب امر سياسي هستند. اغلب نقدها غيرمسوولانه است، حتي مسوولاني كه بايد متولي اصلاح امور باشند، در حد و اندازه منتقدان مشغول نقد كردن امور هستند. اصليترين منتقدان در مجلس هستند كه خودشان را در جايگاه اول قوا تعريف ميكنند ولي همچنان غيرمسوولانه نقد ميكنند، گويي كه آنان قانونگذار و تعيينكننده بودجه و ناظر امور و شريك غافله نيستند.
چنين رفتاري در سطح فردي موجب خستگي و فرسودگي و به ويژه از نظر روحي و رواني و نيز موجب نااميدي و اضطراب ميشود. خلاقيت و نوآوري را از فرد ميگيرد، ترس از شكست يا برجسته شدن آن بر ما غلبه ميكند، اعتماد به نفس خود را ازدست ميدهيم، درنهايت اختلال ارتباطي ميان ما و ديگران ايجاد ميكند و موجب انزوا ميشود. در سطح جامعه، سرمايه اجتماعي را كاهش داده و وضعيت قطبي را تشديد ميكند. به جاي آنكه تفاهم را تقويت و تشويق كند، ستيز را عادي و گسترش ميدهد. قدرت تصميمگيري را در سطح نهادهاي حكومتي كاهش ميدهد. ترس از عواقب آن و نقدهاي ديگران، مسوولان را از تصميمگيري بازميدارد. همچنين سطح مشاركت عمومي را كاهش داده و به جاي پرداختن به مسائل جدي و بلندمدت درگير امور كوتاهمدت و جاري و واكنش به بحرانهاي روزمره ميشوند. تقريبا هيچ مساله مهمي نيست كه در دستور كار جدي دولت و حكومت قرار گرفته و حل شود. خروج استعدادها و افراد خلاق از جامعه و نيز گسترش بدبيني و رواج تئوري توطئه نتيجه طبيعي اين وضعيت است. متاسفانه «سياست زرگري» در ايران بر هر رويكرد سياسي ديگري غلبه يافته است و حل اين معضل كه همه به نحوي در آن شريك هستيم، اولويت ما براي برونرفت از وضعيت كنوني است. به نظر ميرسد كه نويسندگان و سياستمداران بايد ضمن طرح نقدهاي خود و واقعيات جامعه، نشان دهند كه اينها اولا؛ براي تخطئه طرف مقابل نيست، دوم؛ بايد ادبياتي به كار گيرند كه حس همدلي و همراهي مخاطب را جهت برونرفت از اين وضع فراهم كند.