بازخواني الگوي رفتار امريكا در قبال ايران
مانيا شيرينبخش
تحولات مرتبط با برنامه هستهاي ايران و مذاكرات پيرامون آن ازجمله مهمترين رخدادهاي سياسي ايران در دو دهه گذشته به شمار ميآيد؛ رخدادهايي كه نه تنها بر معادلات امنيتي خاورميانه اثرگذار بوده، بلكه به صحنهاي براي سنجش كارآمدي ديپلماتيك جمهوري اسلامي ايران در نظام بينالملل تبديل شده است. توافق برجام را ميتوان نقطه عطفي در اين روند به شمار آورد؛ توافقي كه اميد آن ميرفت كه با اجراي كاملش فصل تازهاي از همكاري و اعتماد متقابل ميان ايران و قدرتهاي جهاني گشوده شود. با اين حال روند پس از امضاي توافق نشان داد كه موانعي فراي مسائل فني و حقوقي وجود دارد كه پايبندي طرفين به توافق را دشوار ميكند. خروج يكجانبه ايالاتمتحده از برجام در سال 2018 و بازگشت تحريمها، نه تنها تعهدات پيشين را نقض كرد، بلكه اعتماد شكنندهاي را كه طي سالها مذاكره شكل گرفته بود، متزلزل ساخت. از همان زمان پرسش اصلي در محافل تحليلي و تينك تنكها اين بود كه آيا امريكا واقعا به منطق همكاري باور دارد يا همچنان سياست خارجي خود را براساس موازنه قدرت و فشار تعريف ميكند و حتي مهمتر از آن، بر اين نكته تاكيد داشت كه سياست امريكا در قبال ايران به شدت از ملاحظات ائتلافي و منطقهاي، به ويژه پيوند استراتژيك با رژيم صهيونيستي تاثير ميپذيرد. در واقع يكي از موانع جدي در مسير رفع خصومتها و حركت به سوي عاديسازي روابط تهران و واشنگتن، حساسيت ساختاري امريكا نسبت به امنيت و منافع اسراييل است. اين پيوند سبب ميشود كه هرگونه تغيير در سياستهاي ايالاتمتحده نسبت به نه تنها ايران، بلكه كل منطقه، از فيلتر ملاحظات تلآويو عبور ميكند. در عين حال نقش بازيگران اروپايي در اين معادله نيز قابل چشمپوشي نيست. كشورهاي اروپايي به ويژه فرانسه، آلمان و بريتانيا، از يكسو خواهان حفظ چارچوب برجام و جلوگيري از بحران هستهاياند اما ازسوي ديگر، در عمل به دليل وابستگي امنيتي و اقتصادي به امريكا و حساسيت نسبت به رفتار منطقهاي ايران، نتوانستهاند موضعي مستقل و متوازن اتخاذ كنند. از ديد تهران، اين دوگانگي اروپا نشانهاي از غلبه محاسبات سياسي بر اصول توافق است..
اما نقش ملاحظات تهران، در قبال محور مقاومت و منطقه را نميتوان به عنوان بخش جداييناپذير در معادلات سياست خارجي ايران ناديده گرفت.
در تقابل رويكرد ايران و امريكا در قبال يكديگر، ميتوان به تفاوت منطق رئاليستي ازسوي ايالاتمتحده و رويكرد نهادگرايانه ازسوي ايران پرداخت. امريكا، در منظر نظري در چارچوب روابط بينالملل براساس منطق رئاليستي عمل ميكند؛ منطقي كه در آن حفظ توازن قدرت و حمايت از متحدان راهبردي، بر تلاش براي همكاريهاي پايدار و چندجانبه اولويت دارد. همين رويكرد موجب ميشود حتي در زمان گفتوگو درباره بازگشت به توافق، واشنگتن با طرح مشروط فرابرجامي و تاكيد بر رفتارهاي منطقهاي ايران، از ريل توافق منصفانه به مسير تقابل سركوبگرايانه نيل كند.
يكي از جلوههاي اين سياست، تلاش امريكا براي گسترش مذاكرات از مسائل هستهاي به برنامه موشكي ايران و فعاليتهاي منطقهاي آن است. واشنگتن نه تنها بر اجراي تعهدات هستهاي تاكيد دارد، بلكه سعي ميكند حوزه موشكي و نقش ايران در محور مقاومت را نيز تحت كنترل خود قرار بدهد؛ روندي كه ماهيت برجام را از يك قرارداد فني و مبتني بر تعهد متقابل، به ابزاري مرحلهاي براي فشار و محدودسازي تبديل كرده است.
در مقابل، رويكردي كه ايران در روند مذاكرات اتخاذ كرده، بيشتر بر اصول نهادگرايي منطبق است. اين نظريه بر نقش نهادهاي بينالمللي، رژيمهاي همكاري و اصل «اعتماد از طريق تعهد» تاكيد دارد. از اين منظر، پايبندي به توافق و اجراي متقابل تعهدات ميتواند به شكلگيري سطحي از اعتماد منجر شود كه درنهايت، ثبات و پيشبينيپذيري را در روابط بينالملل افزايش ميدهد.
با اين حال، استمرار سياستهاي دوگانه ايالاتمتحده نشان ميدهد كه واشنگتن هنوز نتوانسته ميان منطق قدرت و منطق همكاري توازن برقرار كند. نتيجه چنين وضعيتي، بازتوليد بياعتمادي و فرسايش اعتبار ديپلماسي به عنوان ابزار حل اختلافات است.
درنهايت، تا زماني كه امريكا نتواند ميان منافع ملي، الزامات ائتلافي در قبال اسراييل و حساسيتهاي اروپايي توازن برقرار كند و دامنه فشارهاي خود را مديريت نمايد، چشمانداز شكلگيري توافق پايدار و روابط عادي با ايران محدود خواهد بود. احياي واقعي ديپلماسي، مستلزم بازنگري در اين سياست مرحلهاي و حركت به سمت توازن منافع است؛ تغييري كه ميتواند ديپلماسي را از سطح تاكتيك به سطح راهبرد ارتقا بدهد.
روزنامهنگار و كارشناس ارشد مديريت استراتژيك، عضو هياترييسه جبهه اصلاحات گيلان