به در ميگويم بلكه ديوار بشنود
مهرداد احمدي شيخاني
براي من، استان خوزستان معنايي فراتر از موطن و محل تولد دارد. خوزستان جايي است كه هويتم را ساخته، سرزميني كه با افتخار و سربلندي از اين ميگويم كه عزيزانم براي دفاع از اين كشور، در آن خاك خوابيدهاند. براي همين، وقتي يكي از دوستانم به بالاترين رده مديريتي اين استان انتخاب شد، بسيار خرسند شدم. دوستي با رفاقت ۵۰ ساله و از دل جمعي كوچك كه حالا جز من و او، كسي از آن جمع در قيد حيات نيست و ديگر عزيزان آن جمع، يا در جنگ ۸ ساله ميهني با عراق به شهادت رسيدند يا از عوارض آن جنگ، بعدها به درجه شهادت رسيدند و حالا از آن جمع، فقط ما دو تن ماندهايم و لذا آنچه در اين چند خط مينويسم، نامه يك دوست به دوستي ديگر است كه راه ارتباطي چندان همواري با او ندارم، هر چند در عرصه سياست و قدرت كه عرصهاي عمومي است، صلاح آن است كه گفتوگو با يك صاحبمنصب و از مقامات سياسي در عرصه عمومي انجام شود تا جامعه هم شاهد آن باشد، بلكه گفتوگويي اينچنين، هرچند بين دو رفيق قديمي كه اينك يكي، پاي در ساختار تصميمگيري دارد و ديگري، آدمي معمولي است كه فقط دستي به قلم و فرصتي براي نوشتن دارد، از لكنت زبان كم كند و فرصتي شود براي مطالبهاي محترمانه تا بلكه شنيده شود و موثر افتد. ماجرا و دليل نوشتن اين سطور برميگردد به واقعه و خبري تلخ كه اين روزها رسانهاي شده و متاسفانه تاثيري ناخوشايند بر افكار عمومي داشته. داستان از اين قرار است كه ماموران شهرداري در جايي از شهر اهواز، قصد تخريب دكهاي را داشتهاند و بين صاحب دكه و ماموران شهرداري بر سر اين تصميم درگيري رخ ميدهد. در ادامه، پسر آن صاحب دكه وارد ماجرا شده و تهديد ميكند كه اگر ماموران شهرداري از تصميم خود برنگردند، او هم اقدام به خودسوزي ميكند. در اينجا لازم ميدانم به خاطرهاي نزديك از آخرين گفتوگويي كه با دوست قديميام، جناب مواليزاده استاندار خوزستان داشتم، برگردم. در اين آخرين ديدار، ايشان تعريف ميكرد كه به قصد انجام كاري مربوط به استانداري در شهر تردد ميكرده كه ميبيند روي يكي از پلهاي شهر شلوغ است. از همراهانش دليل اين شلوغي را ميپرسد و آنها ميروند و برميگردند و ميگويند جواني در بالاي پل، قصد انداختن خود به پايين و خودكشي دارد. جناب مواليزاده تعريف كرد كه از خودرو پايين آمد و به بالاي پل رفت و با آن جوان صحبت كرد تا بالاخره توانست او را راضي به تغيير تصميم و بازگشت از خودكشي سازد. حالا اين خاطره نزديك را داشته باشيد و برگرديم به تهديد آن پسر جوان به خودسوزي.
در آن ماجراي تهديد به خودسوزي، صاحب دكه، يعني پدر آن پسر جوان ميگويد وقتي بين پسرم و ماموران شهرداري، بگو مگو بالا ميگيرد، ماموران به تمسخر به آن پسر جوان ميگويند «حالا كه تهديد ميكني، خودت را آتش بزن تا تماشا كنيم كه چه جوري ميسوزي.»
اين برخورد مرا به ياد تفاوت برخورد جناب استاندار و تفاوت احساس مسووليتي انساني كه آنجا بود و اينجا مفقود است، انداخت و از طرفي ياد كتاب «خودكشي خوشهاي» اثر دكتر كاظم ملكوتي. در اين كتاب، دكتر ملكوتي به روشني و براساس شواهد و مستندات نشان داده كه چقدر نوع برخورد در بازداشتن از خودكشي و تهييج به خودكشي موثر است كه متاسفانه در ماجراي آن جوان، گويا اين برخورد غيرمسوولانه، نهايتا به تهييج جوان و انجام خودكشي انجاميده و حالا اين جوان با سوختگي ۷۰درصد در بيمارستان است، ولي اين پايان ماجرا نبود.
خوزستان شرايط بسيار حساس و ملتهبي دارد كه جاي گفتنش در اين يادداشت نيست، ولي در پيامد آن خودسوزي، جمعي جلوي بيمارستان گرد آمدند و گويا مسائلي هم بروز كرد و در ادامه دادستان اهواز هم وارد ماجرا شد و سخناني گفت كه بازتابهايي داشت كه از آن ميگذرم.
اما حالا ببينيم برخورد نهاد استانداري با اين موضوع كه حتي ظرفيت ايجاد التهاب را دارد و به همين دليل، رسانههاي فارسيزبان ضدايراني نيز به آن پرداختهاند، چه بوده؟
واقعيت اين است كه تا زمان نوشتن اين مطلب، بهرغم جست و جوهايم، هيچ واكنشي را در منابع خبري استانداري، نسبت به موضوع نديدم و با وجود تماسهاي مكرر با مسوولان مختلف استان و به خصوص روابط عمومي استانداري، هيچكس حتي گوشي را براي جواب دادن برنداشت. در مقابل، خبرهاي منعكس شده استانداري از اين قبيل است در پلتفرمهاي مختلف، بازتابهاي متعدد از حضور زنان در استاديوم با تلاش استاندار، تاكيد استاندار بر تسريع اجراي پروژههاي نيمهتمام، بازديد از پروژه بيمارستان قلب، دستور كار توسعه گردشگري و اخباري ديگر از اين دست بود.
مساله اين است كه حتما همه اينها خوب است، ولي اينكه مثلا بازديد و تاكيد و اينگونه كارها كه معمول و روتين است و از طرفي اينكه خوزستان آخرين استاني شد كه زنان بالاخره امكان حضور در استاديوم پيدا كردند، آنچنان هم اين آخر شدن براي حضور بانوان در استاديوم افتخار ندارد كه روابط عمومي استان آنقدر آن را در بوق كند. مساله اين است كه استانداري و استاندار، احتياج به مشاوران و معاونان و مديران چابك و خلاق دارند كه فراتر از نگاه بسته كارمندي، ضرورتهاي اجتماعي را در لحظه درك كنند و فهمي مناسب از موضوعات داشته باشند.
اينكه در همه خبرهاي استانداري، هيچ بازتاب و واكنشي نسبت به پربسامدترين خبر استان نيست، حكايت از آن دارد كه متاسفانه مديران و معاونين و مشاورين استاندار حتي متوجه نيستند كه حضور بهموقع استاندار در بيمارستان جهت دلجويي از خانواده آن پسر جوان، چقدر ميتواند به ايجاد آرامش و كاستن از التهاب كمك كند، آنهم از استانداري كه خود به شخصه براي منصرف كردن جوان ديگري از خودكشي، وارد عمل شده است.
و در پايان، متاسفانه نگاه كارمندي، بدون خلاقيت و فقط منتظر ماندن كه رييس چه فرمان دهد، كه تازه، آن دستور را هم انجام بدهند يا نه، كل ساختار اداري ما را فرا گرفته و گمان ندارم حتي اين مطلبِ خطاب به يك دوست قديمي هم حتي در ساختار زيرنظر آن دوست به طور خاص و ساختار كارمندي بدون خلاقيت اداري كشور، ديده شود و موثر افتد.
هر چه بود من رسم رفاقت را در اين يادداشت بهجا آوردم. پيش از اين و در همه اين سالها، هشدارهايي به كل ساختار دادهام كه ناشنيده مانده، شايد هشدار به يك دوست قديمي نتيجهبخش باشد؛ ديگر ايشان دانند.