• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3428 -
  • ۱۳۹۴ پنج شنبه ۱۰ دي

اين طرف و آن طرف

سروش صحت

ساعت شش صبح سوار تاكسي شدم، هوا هنوز روشن نشده بود وارد اتوبان كه شديم شاخ درآوردم.
هر دو طرف اتوبان ترافيك بود، حتي ساعت شش صبح، حتي وقتي هوا هنوز روشن نشده بود. باز هم همه اين طرفي‌ها داشتند مي‌رفتند آن طرف و آن طرفي‌ها داشتند مي‌آمدند اين طرف.
مثل عصرها كه آن طرفي‌ها برمي‌گشتند اين طرف و اين‌طرفي‌ها برمي‌گشتند آن طرف.
گفتم: «ديديد هر كي هر جايي هست ميره يه جاي ديگه.» راننده گفت: «آدميزاد همينه ديگه...»
به راننده نگاه كردم، راننده گفت: «من دو تا پسر دارم يكيشون اينجاست، يكيشون خارجه... اوني كه خارجه مي‌خواد برگرده، اوني كه اينجاست مي‌خواد بره.»
گفتم: «واقعا؟» راننده گفت: «بله.» گفتم: «خوب ميشه ايشون برن، اوشون برگردن؟» راننده گفت: «آخه اول اين‌كه اونجاست، اينجا بود، اين‌كه اينجاست اونجا بود. بعد اين نمي‌خواست اونجا باشه، اونم نمي‌خواست اينجا باشه.» به راننده گفتم: «ببخشيد من يه كمي گيج شدم.» راننده گفت: «حق داريد.»
ترافيك خيلي سنگين بود. به راننده گفتم: «اينجوري من تا فردا هم نمي‌رسم. با اجازتون پياده مي‌شم.» راننده گفت: «هر جور صلاح مي‌دونيد.»
از تاكسي كه پياده شدم چند قدم راه رفتم بعد با خودم فكر كردم حالا براي چي پياده شدم، پياده كه ديرتر مي‌رسم. فهميدم كه اشتباه كردم، دوباره به طرف تاكسي برگشتم و گفتم: «من با اجازتون سوار مي‌شم.»
راننده گفت: «بفرماييد.»
دوباره سوار شدم و به آدم‌هايي كه از اين طرف مي‌رفتن آن طرف و از آن طرف برمي‌گشتند اين طرف، نگاه كردم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون