• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3490 -
  • ۱۳۹۴ چهارشنبه ۲۶ اسفند

چون نسيم نوبهار بر آشيانم كُن گذر

نمي‌دانم چرا امسال خودم را در آستانه بهار تنهاتر از هميشه مي‌بينم؟
آنقدر تنها كه با مرده‌ها محشور شده‌ام. همين دوسه شب پيش، خواب آقام را ديدم كه گله‌مندانه مي‌گفت سراغي از ما نمي‌گيري.
بعد دستم را گرفت و نرم نرمك به ديار خاطره‌ها برد. همراه با او شدم؛ آن بچه و نوجوان بازيگوش ميدان زندان قصر و كوچه رحمتيان و خيابان خواجه نظام‌الملك. سفره هفت‌سين كوچك پهن شده گوشه اتاق اجاره‌اي‌مان فقط تنگ بلور ماهي را كم داشت.
نگاهي به خودم توي آينه وسط سفره انداختم و انگشتم را يواشكي به داخل ظرف سمنو زدم و با لبانم آن را مكيدم و سكه‌ها را از آقام گرفتم تا بروم سر كوچه ماهي قرمز بخرم... از ميان انبوه ماهي‌ها در ظرف بزرگ مرد فروشنده، ماهي قرمز كوچكي كه در گوشه‌اي با بي‌قراري مي‌رفت و مي‌آمد را انتخاب كردم و تنگ بلور را با شعفي كودكانه دستم گرفتم و تا در خانه مثل گنج از آن محافظت كردم. ماهي قرمز كوچولو در وسط سفره و جلوي آينه آرام گرفت و شد همصحبت تنهايي‌هايم در هفته اول عيد.
روز هشتم كه ماهي را بي‌حركت روي آب شناور ديدم، حسابي زدم زير گريه و ديگر دل و دماغ عيدديدني رفتن را اصلا نداشتم. اما آقام با وعده رفتن به سينما قاپم را دزديد و با سر و ته كردن لاله‌زار و فردين و «آقاي قرن بيستم» و گم شدن در شلوغي «سينما ايران»، مرگ ماهي را فراموش كردم.
اين خواب خاكستري دم آخر سال باعث شد شرمنده شوم و به زيارت اهل قبور بروم. ملاقات و راز و نياز با مرده‌ها در هواي ابري باران‌خورده، حال ديگري دارد. چه سه‌شنبه غم‌زده ولي آرامش‌بخشي. پدر و مادرم كنار هم خفته‌اند. هيچ موقع اين قطعه را آنقدر خلوت و دنج نديده بودم. دوست داشتم پيش‌دستي كنم و قبل از شب جمعه شلوغ آخر سال با عزيزانم درست و حسابي خلوت كنم. چشم فرو مي‌بندم و از پدر و مادرم رفع دلتنگي مي‌كنم و با بغض و گريه سراغ‌شان را مي‌گيرم. مادرم را مي‌بينم كه چادر سفيد گلدارش را به سر كرده و دم تحويل سال نو رو به قبله نماز مي‌خواند. زير آن چادر و مقنعه اصلا نشان نمي‌داد كه او همان زن پراحساسي است كه با «آواره» و «مادر هند» و «دو برادر» و «سنگام» و سينماي هند گريه‌ كردن را خوب ياد گرفت. چقدر خوب و شفاف صداي توپ سال تحويل و بغل كردن و بوسيدن و اسكناس دو توماني نو لاي قرآن در خاطره‌هاي دورم زنده مي‌شوند.
قبل از آنكه خواب ديگر خفتگانِ در خاك را ببينم تا مرا از اينكه روزمرّگي خفتم را گرفته و با آنها هم‌مجلس نمي‌شوم شماتت‌ كنند، سري به قطعه هنرمندان مي‌زنم. اين همه ستاره و دلشده و شيدا در خاك! چه گذشته‌ها و خاطرات و عاشقانه‌هايي كه با آنها در ما ثبت و جاري شد. چه حال و احوال، جهان پهلوان و سلطان قلب‌ها، علي حاتمي قلندر، فريدون گُله غمخوار سياهي لشكرهاي كوچه سرخپوست‌ها، عليرضا وزل شميراني اهل دل، ايرج كريمي عزيز كه هماغوشي كند و آرام با مرگ را چه سخت تجربه كردي و نيم‌رخش را خودباورانه كشيدي؟ ياد همه‌تان در اين ترنم بهار زنده...
چه جايي بهتر از غروب گورستان در همصدا شدن با كورس سرهنگ‌زاده و همدلي با ياراني كه ميان‌مان نيستند:
روزگاري اي آشناي من، هم‌زبان من بودي
 شب همه شب دلفريب من دلرباي من، مهربان من بودي
شب همه شب گذشته‌ها رفت و دگر نمي‌آيد.
كو آن ياري‌ها مهر و دلداري‌ها
كه جانم بياسايد...
زان همه بگذشته ما
خاطره‌اي مانده به جا

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون