مبعث، هدف غايى اتمام مكارم اخلاق
علىاصغر شعردوست
فعال فرهنگي
شب ادامه شب بود و زمين در زمهرير شقاوت و لئامت چنان به خواب رفته بود كه گويي بهاري را هرگز از خاطر نگذرانده است. كارهاي زمانه را ميل به ادبار بود و خندقى از نفاق و كفر و ارتداد و گمراهي فرزندان انسان را به كام سياه خويش ميكشيد. روشني و طهارتي نبود تا چراغ راهي شود و شب تاريك را به شعلهاي بشكند؛ به هيچ فريادي؛ سكوت سنگين ديجورِ وحشت، شكسته نميشد؛ زمان فرياد را از خاطر برده بود و زمين اعتراض را. آدمي مسخ شده بود، گروهي در بهشت تنآسايي غفلت و شهد و شراب و شاهد به سر ميبردند و گروهي شرنگ جانگزاي زبوني و بيچارگي و مذلت را تجرّع ميبردند.
زمان و زمانه برآشفت و مردي از خويش به درآمد، دست جاذبه حق، او را در رُبود و به ذروۀ بلند نبوت رساند.
او يتيم آمنه بود. سالهاي نخستين حيات را به سختي پس پشت كرد و در جواني در ميان جامعه بدوي عرب قد بركشيد تا بوستان وجود آدمي را به درخت برومندِ آزادگي بيارايد. سرگرداني را در باديه ضلالت و گمراهي دريافت و در طلب روشني برآمد.
سالهاي قبل از بعثت را در تفكر و تدبر گذراند. در حالي كه سرمنزلي براي كاروان حيات بشري متصور نبود. ناگهان آسمان به خروشي از هم شكافته شد؛ هُرمِ گرم نفسش زمهرير شب را بدل به بهاري دلانگيز كرد.
خاتم انبياي الهي، محمد مصطفي(ص)، كه محدوديتهاي انساني او را در بر گرفته بود. حيرتزده از اين انقلاب شگفت، مخاطب قرار گرفت و رسول وحي او را به خواندن فراخواند. چه خواندني؟ محمد خواندن نميداند؟ و رسول وحي همچون معلمي به او ميآموزد كه اقراباسم ربك الذي خلق... اينبار سنگين بر شانههاي حضرتش، سنگيني ميكند. جهان در پيش چشمش به تفسيري جديد نيازمند است. هيچ چيز، به هيات قبلي خود نيست و همهچيز، زبان باز كرده است و هدايت خويش را از محمد (ص) طلب ميكند. جهان او را به خود ميخواند، چوپان كوه ابوقبيس مرد تنهاي غار حرا، اينبار همه هستي را پيش چشم دارد و هستي رنگي دگرگونه يافته است. دستهاي مهربان خداوند جوهره وجود مباركش را به كيمياي رسالت، بدل به هستي ديگر ميكند و او امانتى را كه كوهها از پذيرفتن آن سرباز زدند بر دوش ميگيرد و قدم در راه مينهد. بر خلق فرود ميآيد و آنان را به پيامي ديگر ميخواند؛ زمان، زمان شكفتن است و فصل، فصل بهار روح انساني و محمد (ص) رسالتمدار وحي. به ميمنت قدومش جهان در آستانه انقلاب قرار ميگيرد، چرا كه وي به رهايي انسان و اتمام مكارم اخلاقي برانگيخته شده است. بعثت حضرت ختميمرتبت(ص)، رستاخيز معنا و حيات دوباره تاريخ و تمدن بود، تمدني كه پيامبر اكرم(ص) با مجاهدت و پارسايي بنيان نهاد، در اندك مدت بخش عمدهاي از جهان آن روزگار را فرا گرفت و امروز نيز اين تمدن عظيم، عمدهترين ركن فرهنگ بشري است. او در هر كجا كه قدم نهاد مكارم اخلاق را به ارمغان آورد و روح توحيد، ايمان، مجاهده، تحرك، پويايي، عشق و محبت و احترام به انسان را قوام و دوام بخشيد. در سايه فرهنگ متعالي آن ختم رسل، روح مباحثه علمي و گفتوگوي فرهنگي در جامعه چنان سريان و جريان يافت كه غزالي در بغداد كتابي در رد فلسفه مينوشت و در همان زمان ابن رشد در اندلس آن را پاسخ ميگفت. ت
قدير خداوندي چنين بود كه وجود پيامبر رحمت همانند خورشيدي درخشان بر عرصه حيات انساني برآيد تا آدمي را متخلق به اخلاق خداوندي كند و تودههاي فراموش شده در زير انبوه آوار امتيازات خون و ايل و تبار را هويتي انساني بخشيده و بذر زندگي را در متن كره خاك بارور گرداند. مبعث پيامبر اكرم مبارك باد.