او به سهم مخاطب در خلق اثر فكر ميكرد
صابر ابر
بازيگر
آقاي كيارستمي براي من كسي است كه هرگز جايگزيني نخواهد داشت. برخيها جايشان خالي ميشود و كساني ميآيند و به نگراني و تنهايي آدم پايان ميدهند يا دستكم اين نگراني و دلتنگي را كم ميكنند، بخشي از آنها جاي خالي را پر ميكنند. اما در مورد عباس كيارستمي به نظرم هيچوقت اين اتفاق نميافتد. اما از بين همه وجوه بسيار اين مرد بزرگ، يك وجه براي من اهميت بيشتري دارد. آن هم اينكه مخاطب ايراني را با آن نگاه عادت كرده تكراري، دچار يك چالش تفكربرانگيز كرد. در جهان، اين اتفاق زودتر افتاده بود. اما در ايران يكي از كساني كه پيشتاز بود و شايد مهمترينشان هم بود، كيارستمي است. چه در هنرهاي تجسمي و چه در هنر سينما. براي همين هم فكر ميكنم اگر هر كس به خاطر آفرينشش بايد سهمي بپردازد، آقاي كيارستمي نهتنها از جانب خود بلكه از جانب بسياري اين سهم را ادا كرد. به همين دليل هم آدم وقتي ميفهمد ديگر او را ندارد تنها ميتواند به همين كلمه كليشهاي يعني «افتخار» بسنده كند. من هم به داشتنش، بودنش و ثبت شدنش در تمام سالهايي كه بود و آثارش افتخار ميكنم. فقط ميشود به اين حضور و تحسيني كه از همهجاي جهان نثارش شد، بسنده كرد و آن را با افتخار به دوش كشيد و لذتش را برد.
من آنچنان زياد با ايشان معاشرت نداشتم. آقاي كيارستمي جزو كساني بود كه سخت ميتوان به خلوتشان راه يافت. براي اينكه – من دستكم- فكر ميكنم اين آدمها خلوتي دارند كه از آن لذت ميبرند. به همين دليل فكر ميكنم هميشه بايد مراقب آن خلوت باشم. اما چه در موسسه كارنامه و چه در جاهاي ديگري كه ميديدمشان و گاهي گپي ميزديم- كه متاسفانه خيلي كم بود- براي من همهاش ثبت شده. همان حرفهاي كوتاه و پرمايه. آقاي كيارستمي كم و كوتاه حرف ميزدند. آنچه بايد ميگفتند را به زبان ميآورند و لازم نبود پيش و پس داشته باشد. همان كامل بود.
اما از بين همه كارهاي فوقالعاده كيارستمي من «مشق شب» را بسيار دوست دارم. براي اينكه داستان من است. داستان ما است. براي آنكه آن نسل، نسل من است. آن بچهها شبيه من هستند. شايد كمي دورتر از من – از نظر جغرافيايي و طبقه اجتماعي- اما ما هم همانها بوديم. بچههايي كه در دوران تنبيه تربيت شدند. در واقع بخشي از دوران آموزشيشان تنبيه بود. تنبيهي كه ميشد نباشد تا اتفاقات مهمتري برايشان بيفتد. من «مشق شب» و به طور كلي ساختار فيلمهاي آقاي كيارستمي را براي اين دوست دارم كه «برداشت» به اندازه مخاطب وجود دارد. هر مخاطبي ميتواند براي خودش چيزي را پيدا كند و از آن لذت ببرد. لزوما چيزي مطلق گفته نميشود. مطلق تعريف نميشود و به نظرم اين نكته بسيار مهم است كه اين داستان را باز كنيم كه مخاطب از اثر هنري سهم دارد و آقاي كيارستمي اين كار را كرد و اين مهمترين آموزهاي بود كه سعي كردم از عباس كيارستمي ياد بگيرم. اينكه هميشه حواسم باشد هيچ چيزي را بستهبندي شده به مخاطبم تحويل ندهم. بگذارم او هم فكر كند. اين بزرگترين آموزه او براي من بود.