رضا داوري اردكاني در نشست خرد سياسي در عصر مشروطيت:
انقلاب مشروطه
نيم بند ماند
گروه سياستنامه
معمولا در 28 مرداد درباره مسائلي چون سقوط دكتر مصدق، علل و عوامل كودتاي امريكايي-انگليسي، موافقان و مخالفان نهضت ملي و... سخن گفته ميشود و بحث اگرهايي در ميگيرد كه به وقوع نپيوستهاند، مثل اينكه اگر مصدق پيشنهاد بانك جهاني را ميپذيرفت، اگر استالين نميمرد، اگر مصدق مجلس را منحل نميكرد، اگر حزب توده افسران سازمان مخفياش را وارد كارزار ميكرد، اگر دكتر فاطمي آن سرمقالههاي تند را نمينوشت، اگر مخالفان دكتر مصدق پشت سر كودتاچيان قرار نميگرفتند و اگر...
رضا داوري اردكاني، استاد قديمي فلسفه و رييس فرهنگستان علوم اما در اين روز به جاي اين بحثهاي مكرر و صد البته مهم، از عقل سخن ميگويد و به شيوهاي هايدگري تاكيد ميكند كه ظهور و خفاي آن در اختيار آدميان نيست، همچنان كه انسانها در بسط ارادهشان قادر مطلق نيستند و اختيارشان محدود است. آنچه در ادامه ميآيد گزارشي از سخنراني او در نشست خرد سياسي در عصر مشروطيت است كه 28 مرداد در خانه مشروطيت اصفهان برگزار شد:
فلسفه با تفكر ابتدا ميشود
شايد بد نباشد كه ابتدا درباره روش كار خود مختصري عرض كنم. من وقتي چيزي مينويسم قصدم اثبات يا رد راي و نظري نيست بلكه مراد فهميدن است و سعي ميكنم فارغ از مخالفت و موافقتهاي رسمي بنويسم و فلسفه را با سليقههاي سياسي ميزان نكنم. البته موافقت و مخالفت در زندگي عادي چيز بدي نيست به خصوص در اين زمان كه سياست همهكاره است نميتوان از آن بركنار بود. من هم فارغ از سياست نيستم اما آنچه مينويسم براي رد يا تاييد يك سياست نيست زيرا با اينكه كتابهاي فلسفه پر از مخالفت و موافقت است اما فلسفه با تفكر ابتدا ميشود و در تفكر قصد مخالفت و موافقت نيست. معهذا صرفنظر از اجمالي كه در گفتهها و نوشتههايم وجود دارد گاهي به رسم بزرگاني مثل سبزواري هنوز مساله را طرح نكرده، نظر خود را ميگويم و مينويسم.
مساله چيست؟
چون نام سبزواري را آوردم بايد توضيح بدهم كه حاج ملاهادي پيش از اينكه بگويد اصالت وجود چيست و از كجا آمده و چه سابقهاي دارد نظر خود را اظهار ميكند و راي مخالف را عليل ميخواند. من حرفي ندارم كه وجود و ماهيت در مقابل يكديگر قرار داده شوند، اما شايد كسي بپرسد وقتي ارسطو اين دو را با هم ميدانست، بايد فكر كنيم كه ما چرا بايد آنها را مقابل يكديگر قرار دهيم و با اين تقابل چه تحولي در فلسفه پديد ميآيد (و پديد آمده است)؟ يادآوري ميكنم كه باز به دنبال اثبات و رد اصالت وجود و اصالت ماهيت نيستم و كم و بيش ميفهمم كه چرا در فلسفه ما اصالت وجود در برابر اصالت ماهيت قرار گرفته است و طردا للباب ميگويم كه بهترين دليل اصالت وجود ملاصدرا در نظر من همين دليل استحساني است كه: «لانه مبدا كل شرف». كاش استادان فلسفه ما قبل از اثبات و رد بيشتر سعي ميكردند كه مساله و محل نزاع را روشن كنند. اين مقدمه تذكري بود كه وقتي درباره عقل سخن ميگويم ابتدا بگويم مراد از آن چيست؟
خرد بسيط و خرد تفصيلي
همه ما شايد عقل سياسي را نخستين بار از زبان امام خميني(ره) شنيده باشيم. اين خرد بايد وجهي از خرد عملي باشد. خردي كه صورت باقي و ماندگار آن را حكمت مينامند. خرد را معمولا به عملي و نظري تقسيم ميكنند اما بهتر است بگوييم كه خرد، دو خرد است يا دو شأن و دو جلوه دارد. خرد بسيط و خرد تفصيلي و خرد بسيط در طي تفصيل (و در تاريخ) دو صورت عملي و نظري پيدا ميكند. به عبارت ديگر خرد بسيط، با تعلقي كه به هست و بايد پيدا ميكند، نظري يا عملي ميشود. در تاريخ فلسفه فيلسوفان ما به پيروي از ارسطو خرد را به نظري و عملي تقسيم كرده و در بيان مراتب خرد فضيلت اخلاقي (بايدها و نبايدها) و بالاخره فضيلت عملي را به دنبال فضيلت نظري و فضيلت عقلي آوردهاند. بنابراين در نظر آنان خرد عملي تابعي است از خرد نظري اما اينكه چگونه خرد عملي به خرد نظري بستگي دارد مطلب دشواري است كه شايد جز با رجوع به عقل بسيط نتوان آن را توضيح داد. در فلسفه وقتي از عقل ميگويند گاهي جوهري مجرد را در نظر دارند و زماني هم منظورشان عقل نظري متحقق در فلسفه و علم و خرد و فضيلت عقلي راهنماي عمل سياسي و اخلاقي است.
خرد با هوش تفاوت دارد
عقلي كه در علم و اخلاق و سياست متحقق ميشود با زمان و تاريخ پيوستگي دارد. پس معناي خرد را بايد در نسبت با فهمي كه مردم هر زمان از آن دارند دريافت. ما معمولا عقل و هوش را يكي ميدانيم اما هوش (IQ) تعلق به شخص دارد و با شخص به دنيا ميآيد و ممكن است كساني هم آن را در جهت شيطنت و ويرانگري به كار برند. IQ ارثي است چنانكه معمولا هوش فرزنداني كه پدر و مادر با هوش دارند بالاست اما آيا هر كس داراي IQ بالاست ضرورتا خردمند است؟! خرد با هوش تفاوت دارد و تا حدود زيادي مستقل از وجود شخص و روانشناسي اشخاص است. چنانكه در تاريخ زندگي يك قوم زماني عقل هست و در زمان ديگر پيدا نيست. عقل، از آن جهت كه با درك و عمل ما ظاهر و متحقق ميشود عقل تاريخي است يعني عقل در تاريخ ظهور ميكند و پنهان ميشود. استنباط نشود كه عقل حاصل جامعه است زيرا جامعه با عقلي كه دارد صورت خاص پيدا ميكند. جامعه جديد با عقل جديد به وجود آمده است. در هر تاريخي صورتي از عقل ظهور ميكند كه در زبان غالب ميتوان آن را يافت. شايد هم عقل زبان زمان باشد كه در فلسفه، علم، تكنولوژي و سياست جلوههاي نظري و عملي پيدا ميكند. اين عقل را نبايد با عقل مصلحتانديش اشتباه كرد حتي عقل عالم متجدد صرفا مصلحتانديش نيست بلكه بنيادش عقل ديگري است.
ظهور و خفاي خرد در اختيار ما نيست
هر وقت در تاريخ سر و ساماني بوده يا حوادث مهمي رخ داده صورتي از خرد وجود داشته و هر جا بيساماني غالب شده، زمانش زمان كم خردي (نه بيخردي) بوده است (نشانههايي هست كه زمان كنوني دارد به مرزهاي بيخردي نزديك ميشود و شايد با اين بيخردي جهان و زندگي آدمي در معرض خطر بزرگ قرار گيرد) به هر حال راه غرب جديد با مصلحت انديشي آغاز نشده است. غرب با خرد و تفكر دنيابين جهان را گرفته است. وقتي با عقل طرحي درانداخته ميشود آدميان روح و قلب تازه پيدا ميكنند و در نتيجه اتصال و ارتباطي تازه ميانشان به وجود ميآيد وقتي هم كه عقل رو نهان كند و بيخردي غالب شود مردم از يكديگر دور ميشوند. از نشانههاي خرد اينست كه مردم راه و مقصدي پيدا ميكنند و به سوي آن راه ميپويند. پس خرد به تساوي ميان همه آدميان تقسيم نشده است و چيزي نيست كه آن را بتوان با تصميم به وجود آورد يا از ميان برد. به عبارت ديگر ظهور و خفاي خرد در اختيار ما نيست اگر در تاريخ عقل گاهي پنهان است و زماني نيز آشكار ميشود و مردمان از آن بهرهمند ميشوند ما چگونه ميتوانيم عقل را پديد آوريم يا هدايت كنيم؟ عقل اگر باشد راهنماي مردم است و بخت خوش از آن كساني است كه در زمان و تاريخ ظهور و بسط خرد به دنيا ميآيند و به سر ميبرند. بر حسب آنچه نقل شده است در زمان حمله مغول در بعضي شهرها حتي ريشه گياهان را از زمين درآوردند و نابود كردند و هيچ جنبدهاي باقي نگذاشتند اما خرد زمان با همين مغولها كاري كرد كه خود، اسلام آوردند و بعضا تشيع را پذيرفتند. آنها تفكر و خرد را نتوانستند تعطيل كنند بلكه بر اثر حمله مغول كانون عقل كه آن زمان در خراسان بود از شرق ايران به غرب منتقل شد. شايد بگويند اگر اينطور است پس اراده و اختيار ما چه ميشود؟ اراده و اختيار با امكانهاي زندگي آدمي تناسب دارد. ما بر حسب خردي كه داريم و امكانهايي كه فراروي خود ميبينيم در هنگام عمل و بر سر دوراهي چيزي و راهي را اختيار ميكنيم. البته همه مردمان به يك اندازه اختيار ندارند و بايد حافظ بزرگ بود تا بتوان گفت:
چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد/ من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك
معهذا اختيار ما با اينكه دامنه وسيعي دارد، مطلق نيست. ما خدا نيستيم كه ارادهمان به هرچه تعلق گرفت متحقق شود.
انقلاب مشروطه نيم بند ماند
مردم قرن چهارم و پنجم هجري با اينكه در زمان بالنسبه خوبي به سر ميبردند نميتوانستند انقلاب مشروطيت برپا كنند. مشروطيت چيزي مربوط به زمان و تابع خرد اين زمان است و البته براي درك و شناخت اين خرد بايد به حوادث و سير آنها و مخصوصا به آثاري كه درباره مشروطيت نوشته شده است توجه كرد. انقلاب مشروطيت حادثه بالنسبه مهمي بود كه نيم بند ماند و راهش پيموده نشد. گفتهاند كه مشروطه از ديگ پلوي سفارت انگليس بيرون آمده است. البته دولتهاي خارجي در انقلاب مشروطيت مداخله كردهاند اما آنها انقلاب را به وجود نياوردهاند. انقلاب در فكر منورالفكرها و درخواست گروههايي از مردم پديد آمد و به همين جهت دو جناح داشت. جناح منورالفكرها و جناح علماي دين. مساله اين است كه آيا ميشد راي و نظر اين دو جناح با هم جمع شود و خردي كه در آراي علماي دين ظاهر شده بود مبناي نظر سياسي و راهنماي سياست قرار گيرد. آنچه ميدانيم اين است كه اين جمع صورت نگرفت. معهذا اگر كسي بگويد امكان داشت كه در پي اظهار راي و نظر علماي اسلام: آخوند ملا محمد كاظم خراساني، مازندراني، ملاحسين تهراني، ميرزاي ناييني، شيخ فضلالله نوري، حاج آقا نورالله اصفهاني و محلاتي و... طرح سياست تازهاي درانداخته شود بايد در قول او تامل كرد اما متاسفانه راهي كه در اوان مشروطيت داشت گشوده ميشد ادامه نيافت. روياي منورالفكران هم تعبير نشد زيرا شرايط آن فراهم نبود. به اين جهت خيلي زود اين گروه به طرح «ديكتاتور مترقي و منورالفكر» رو كردند و اتفاقا اين طرح كه به صورتي محقق شد با پيش آمدن جنگ و سرعت گرفتن سير جهاني شدن ادامه نيافت (و شايد نميتوانست ادامه يابد). چنانكه گفته شد بعد از مشروطه ارتباط با اروپا بيشتر شد اما فكر سياسي پيشرفتي نكرد. در سال ۱۳۰۲ مجلهاي به نام فرنگستان منتشر شد كه در آن طرح حكومت مستبد منورالفكر پيشنهاد و ترويج ميشد و مقدمات سطلنت رضاخان پهلوي را فراهم ميكرد. اين طرح هم به جايي نرسيد تا اينكه با كودتاي 28 مرداد مرحله ديگري از تاريخ جديد در جهان در حال توسعه آغاز شد و در اين جهان فكرهاي ديگري پيش آمد.
انقلاب اسلامي واكنشي به 28 مرداد
انقلاب اسلامي هم عكسالعملي در برابر شكست 28 مرداد بود. حادثه 28 مرداد به اعتباري پايان انقلاب مشروطيت بود و شايد بتوان گفت كودك خوشسيماي عليلي كه در 14 مرداد 1285 به دنيا آمد در 28 مرداد 1332 چشم از جهان پوشيد. حادثه 28 مرداد يك حادثه جهاني است و با آن اعلام شد كه دوره كوتاه استقلالطلبي و مبارزه ضد استعماري براي احراز قدرت ملي و سير در راه طي شده تجدد و توسعه كه تازه آغاز شده بود، پايان يافته است. بعد از 28 مرداد همه نهضتهاي استقلالطلب شكست خوردند و در ميان مبارزان ضدستم و قهر فكرهاي تازهاي پيش آمد كه انديشه انقلاب اسلامي صورتي از آن است.
عقل و تفكر زمان ما را در اين حوادث و جريانها و در وصف و شرح آنها بايد شناخت. وقتي آثار بزرگاني مثل ناييني، شيخ فضلالله نوري، حاج آقا نورالله اصفهاني و حتي خارقاني و... را ميخوانيم، دو وجهه نظر ميتوانيم داشته باشيم يكي اينكه با آنها موافقت و مخالفت كنيم يا بخواهيم به فهم و درك آنها نزديك شويم. اهل فلسفه راه دوم را اختيار ميكنند.