صدايي در كائنات
هاله مشتاقينيا
نمايشنامه نويس
در ميانِ فايلها و عكسها و مطالبي كه روزانه در فضاي تلگرام رد و بدل ميشود، خواندم:
«مراقبِ انرژي كائنات باشيد!»
اين جمله من را يادِ يكي از همكارانم انداخت كه چندين سال است فوت شده.
هر زمانگيري در زندگي كسي بود، وصلش ميكرد به كائنات!
ماشين يكي را دزد ميبُرد، ميگفت: وقتي ماشينِ تازه خريد، دلش نميآمد كاورِ روي صندليها را بردارد. دلش نميآمد حتي سوار ماشين شود! خب، كائنات هم ميگيرد، چون ميگويد تو لياقتِ استفاده كردن را نداشتي!
يا فلاني عشق ميورزيد و بهماني نميديدش انگار، همكارِ ما ميگفت: كائنات اين انرژي عشق را خواهد گرفت و سرِ راهِ كسي قرار ميدهد كه قدرش را بداند، غصه خوردن ندارد!
يا يكي ديگر لباسهاي شيك و زيبايش را نميپوشيد و نگه ميداشت براي مهماني كه هيچوقت هم نميرسيد انگار! همكار ما ميگفت، كسي كه براي خودش ارزش قايل نشود و بهترينهايش را براي ديگران نگه دارد، كائنات هم آن روز را نميآورد!
خلاصه كنارش كه مينشستي با كائنات گره از هر مشكلي وا ميكرد.
تا اينكه از ايران رفت و چند سال بعد باخبر شديم فوت كرده. يك شب خوابيد و صبح ديگر بيدار نشد. اين جور ميگفتند...
امروز كه جمله «مراقبِ انرژي كائنات باشيد!» را خواندم و ذهنم به همكاري چرخيد كه ديگر نيست تا از كائنات بگويد، يادِ يكي از آرزوهايش افتادم كه ميگفت: دوست دارم اگر مرگم برسد، در خواب باشد...
و صدايي كه در كائنات پيچيد و او را همان جور بُرد كه خودش ميخواست...