روي زمين وجود هيچ كسي ضروري نيست، مگر دشمن
اسدالله امرايي
املي نوتوم يا آنگونه كه در ايران شهرت دارد املي نوتومب براي اهالي ادبيات در ايران نام شناختهشدهاي است. سال ۱۹۶۷ در كوبه ژاپن به دنيا آمده، اما ژاپني نيست. از شرق تا غرب عالم را به لطف پدر و مادر ديپلماتش گشته. از آثار او به تازگي سه رمان منتشر شده.
«ريش آبي» با ترجمه ويدا سامعي در نشر نو منتشر شده و «آنتهكريستا» با ترجمه محبوبه فهيم كلام و «سفر زمستاني» با ترجمه بنفشه فريسآبادي در نشر چشمه، «خرابكاري عاشقانه» با ترجمه زهرا سديدي چند سال پيش در نشر مركز منتشر شده بود و «ترسو لرز» با ترجمه شهلا حائري در نشر قطره. نشر افق هم درمجموعه مصاحبههايي كه سعيد كماليدهقان با عنوان «دوازده بهعلاوه يك» منتشر كرده مصاحبه كمالي را با او گنجانده است. نوتوم سالها از اين كشور به آن كشور رفته و با آدمهاي آواره و دور از وطن زيادي روبهرو شده است.
رمان ريش آبي اقتباسي از افسانه اشرافزادهاي ثروتمند است كه با زناني زيبارو ازدواج ميكند، زناني كه همگي پس از مدتي به طرز مرموزي در قصر او ناپديد ميشوند و ريش آبي كليد همه اتاقها را به آخرين همسرش كه دختري جوان است ميدهد اما او را از ورود به يك اتاق خاص منع ميكند. دختر جوان از غيبت ريش آبي استفاده ميكند و وارد آن اتاق ميشود. ريشآبي در اصل به مرداني كه ناتوان هستند گفته ميشود.
«بعد از تمام كردن تدريس روزانه، به خانه نيبالاي ميلكار برگشت و شروع به گشتن در خانه كرد. تمام اتاقهايي را كه اجازه داشت و آزاد بود يكي يكي گشت. تمام جزييات خانه را به دقت نگاه ميكرد. به جلوي در اتاق صاحبخانه رسيد و نتوانست جلوي خودش را بگيرد. در زد و بدون اينكه منتظر پاسخ باشد، وارد اتاق شد.»
رمان ترس و لرز با ترجمه شهلا حائري منتشر شده و ماجراهاي دختري به نام املي سان است كه در يك شركت ژاپني كار ميكند و تمام تلاشش را ميكند تا به خودش ثابت كند كه با تمام مشكلات از پس كار بر ميآيد.
رمان داستان عجيب و غريب و اما واقعي دختري بلژيكي است كه در شركتي ژاپني كار ميكند، در يكي از آن شركتهاي معظمي كه همه آدمها زيردست كارمند ديگري هستند و مافوق شخص ديگري.
او در اين رمان فضاي خشك و سرد اين شركت را كه نمادي از دنياي ژاپن است از طريق روابط بين كارمندان شركت نشان ميدهد. كتاب به زبان ژاپني هم منتشر شد و توفاني به پا كرد.
« مهم است آدم بداند كه دارد ميميرد. ميشود به زندگي نظم داد و از واپسين روز، شاهكار هنري ساخت. صبح جلادهايم ميرسند و به آنها خواهم گفت: «من شكست خوردم! مرا بكشيد. فقط آخرين آرزويم را برآورده سازيد: ميخواهم به دست فوبوكي كشته شوم. ميخواهم سرم را مانند يك فلفلدان از تن جدا سازد. خونم به زمين خواهد ريخت، فلفل سياه خواهد بود. آن را برداريد و بخوريد، زيرا فلفل وجود من است كه براي شما و همگان ريخته شده است، فلفل وحدتي جديد و جاودانه. و به ياد من عطسه خواهيد كرد.»
آنته كريستا با ترجمه محبوبه فهيمكلام در نشر چشمه منتشر شده است:
«با وجودي كه ميدانستم به جوابم گوش نميكند، گفتم: «بُردِ كمان، تو چي؟» او در جوابم، كلمه عدالت را هجي كرد، مثل كسي كه چيزي را يافته است. ميبيني، انتخابهايمان موقعيت ما را نشان ميدهند؛ تو فقط به واسطه علاقهات به يك كلمه ساده آن را انتخاب كردي ولي مني كه از پايين شهر ميآيم كلمهاي را انتخاب كردم كه ارزش تعهد دارد. حداقل در اين يك مورد با او موافق بودم؛ انتخاب هر دوي ما به يك معنا بود. ولي كلمه انتخابي او بيانگر احساسات پاك و خوب بود نه علاقه به زبان و واژگان زباني؛ در واقع آن كلمه نشانگر نياز مبرم او به ديده شدن بود. من كريستا را خوب ميشناختم. او معناي لغوي بُرِد كمان را نميدانست. ولي اگر از من ميپرسيد، حتما ميمُرد.»
خرابكاري عاشقانه در نشر مركز منتشر
شده:
«بخشنامهاي با تيراژ محدود بين اعضاي حكومت چين و با نگراني نابجايي در مورد شفافيت بين ديپلماتهاي خارجي پخش شده بود: اين بخشنامه از همان سازماني از مطبوعات منتشر ميشد كه روزنامه خلق را چاپ ميكرد و شامل اخباري بود كه دقيقا چيزي براي خواندن نداشت. اين آخرين اخبار كمي بيش از آن پيروزمندانه بود كه واقعيت داشته باشد يا بتوان در مورد صحت آنها به
نتيجهاي رسيد.»
سفر زمستانى را بنفشه فريسآبادي ترجمه كرده و نشر چشمه منتشر كرده است. داستان مردى است كه مىخواهد هواپيمايى را بربايد و آن را به برج ايفل بكوبد.
شخصيت اصلى رمان زوئيل قهرمان نيست. ضدقهرمان است؛ اقدامش هم حركتي سياسى و از سر شجاعت نيست. او عاشق است و مىخواهد دليل موجهى براي اين عملش پيدا كند. زوئيل در فرودگاه در انتظار سفر هوايى نشسته است و مىداند كه خواهد مُرد.
«رسانه، شايعهاي در مقياس كره زمين. كسي يك هواپيما را از سردلخوشي از مسيرش منحرف نميكند، بلكه به خاطر اشغال كردن صفحه اول يكي از روزنامهها اين كار را ميكند. رسانهها را جمع كنيد، آنوقت همه تروريستها بيكار ميشوند. اين هم كه شدني نيست... .»