روزهاي باشكوه، جشنهاي بيشكوه
سيد علي ميرفتاح
كاش ميشد فكري براي جشنهاي انقلاب كنيم. حقيقتا انقلاب اسلامي در هر امري مظلوم نباشد –كه از نظر من در خيلي زمينهها هست- در اين جشنهاي موسوم به دهه فجر، حسابي مظلوم است. هم مظلوم است هم غريب. هر جاي دنيا بود، آدمهاي خوشسليقه و وارد و هنرمند و «اينكاره» را دعوت ميكردند كه بيايند براي اين يك هفته، 10 روز برنامه بريزند، فكر بكر كنند، طرحهاي خوب و جذاب ارايه دهند و حسابي جشن آبرومند و نشاطبخش برگزار كنند. اما اينجا – نه اينكه همه خود را خوشسليقه و وارد و هنرمند و اينكاره ميپندارند، بياعتنا به هنرمندان و بياعتنا به آنچه در دنيا اتفاق ميافتد، ريسه ميبندند و كاغذكشي و پرچم سه گوش ميزنند و شلنگهاي نوراني جلوي پيادهرو دم در ادارات ميكشند و سرود بهاران خجسته باد پخش ميكنند. نديد، شرط ميبندم كه از چند روز ديگر دم مغازهها و ادارهها، روزنامههاي اول انقلاب را عين رختِ شسته، روي بندهاي پلاستيكي پهن ميكنند و تيترهاي «شاه رفت» و «امام آمد» را به ضميمه آلبومهاي – اخيرا با كمي دستكاري و حذف و اضافه – به نمايش عمومي درميآورند. دقيقا شهر را بدل از دبيرستان و مدرسه راهنمايي گرفتهاند و همان كاري كه بچه مدرسهايها ميكنند، اينها با شهر ميكنند. كسي كه به خودش اينقدر بياعتنايي كند، ببين به ديگري چهها كند. اينها كه خود متولي مهمترين اتفاق قرناند، وقتي آن را اينچنين ضعيف و نحيف برگزار ميكنند، چه توقعي است از بقيه. آخر شما ببين فرانسويها بعد از اين همه سال با سالگرد انقلابشان چه ميكنند؟ امريكاييها را ببينيد با چهارم جولاي چه ميكنند؟ حتي هنوز روسها با اين همه دگرديسي به اكتبر كه ميرسند كلي حال و هواي مملكتشان را عوض ميكنند. هرجاي دنيا را كه ببينيد، ميبينيد كه يك روز باشكوه دارند كه حسابي سنگتمام ميگذارند و جشن باشكوه ميگيرند. اما ما - متاسفانه- اين روز باشكوهمان را به بدترين شكل سپري ميكنيم فرصت به اين خوبي را هبا ميكنيم و هدر ميدهيم. كارمندان چطور سر و ته يك كار اداري را هم ميآورند؟ ما هم با دهه فجر همين كار را ميكنيم و به مثابه يك كار پر تكلف اداري، سر و تهش را با شعار و سرود و كاغذكشي هم ميآوريم... اصلا شهر رنگ و بوي جشن به خود نميگيرد و در هيچ سطحش حال و هواي جشن راه نميافتد. در حالي كه خدا وكيلي اتفاقي كه در بهمن پنجاه و هفت افتاده، مهمترين- و از نظر من شيرينترين- اتفاق معاصر است. حقيقتا اتفاقي در بهمن 57 افتاده كه بديل و نظير ندارد. درباره تجربه جمهوري اسلامي البته ميتوانيم بحث كنيم و شكستها و پيروزيهايش را عيبي ندارد كه موافق و مخالف بنشينيم و بررسي كنيم، اما بعيد است كسي منكر عظمت انقلاباسلامي شود و برچيده شدن دو هزار و پانصد سال سلطنت را دست كم بگيرد. ضمن اينكه انقلاب اسلامي محدود به مرزهاي ايران هم نيست و باعث تغييراتي كمي و كيفي در جهان شده است و همچنان هم ميشود. ميدانم بعضيها كه قدري از وضع موجود عصبانياند، با اخم و تخم اين نوشته را ميخوانند. نميخواهم بحث كنم فعلا مجالش را ندارم. همينقدر بگويم كه انقلاب اسلامي – هرچه كه هست- اتفاقا از جنس وضع موعود است، نه دفاع از وضع موجود. به قول حكما تمهيدي است براي رسيدن به «موعود» نه گير افتادن در «وضع موجود». براي همين هم بايد بزرگش بشمريم و قدرش را بدانيم و عظمتش را پاس بداريم.
يكي از اتفاقات جالبي كه در راهپيمايي بيست و دوم بهمن ميافتد اين است كه همه قشري در آن شركت ميكنند. روز بيست و دوم بهمن به سمت آزادي كه برويد هم حزباللهي ميبينيد هم ريش و سبيل تراشيده. هم استاد دانشگاه ميبينيد هم كارگر. هم شهري، هم دهاتي. اين اتفاق بايد به جشنهاي انقلاب هم سرايت كند. نبايد جشن انقلاب در انحصار يك گروه و يك جناح بماند بلكه بايد عمومي و فراگير و ملي شوند. بايد به زندگي عادي مردم راه پيدا كرده و در عرصههاي مختلف تجلي يابند... ايراد از مردم نيست بلكه ايراد از روابطعموميها و كارمندان تبليغات رسمي است كه همهچيز را در انحصار خود نگه داشتهاند و جشنهاي انقلاب را متوقف به بودجههاي رسمي خود كردهاند. يعني آن قاعده قديمي كه «هرچقدر پول بدهي، همانقدر هم آش ميخوري» اينجا هم مصداق يافته و باعث شده كه جشنهاي انقلاب، حالتي محقر و اداري و تشريفاتي – در حد بضاعت روابطعموميها- به خود بگيرند. حيف است؛ به خدا حيف است كه با اين اتفاق باشكوه چنين معامله بيشكوهي كنيم.