• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3775 -
  • ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۶ فروردين

الكل روي زغال نپاشيد

مهرداد احمدي شيخاني

پانزده سالم بود كه به خيال خودم نخستين يادداشت تحليلي‌ام را بر وقايع روز نوشتم. سال 57 بود و ايام انقلاب. روزنامه‌اي براي خودم منتشر مي‌كردم در پانزده ـ بيست نسخه. قطعش A4 بود و روي دوطرفش با دست مي‌نوشتم. كاغذ كاربُن لاي چند صفحه مي‌گذاشتم براي تكثير. هم خبر و هم يادداشت در آن مي‌نوشتم و هم كاريكاتور برايش مي‌كشيدم. همه كارش با خودم بود. دانه‌اي پنج ريال هم مي‌فروختم. برايش نشانه هم طراحي كرده بودم. اسمش «انتقاد» بود. خودم را آن موقع‌ها يك پا تحليلگر اجتماعي و نويسنده مي‌دانستم. يك روزنامه‌نگار حسابي. اما چند سال گذشت تا وارد فضاي واقعي مطبوعات بشوم. به گمانم
 سال 61 بود.
 نخستين يادداشتي كه نوشتم مستقيم به سطل زباله رفت و بعد هم دومي و دهمي و همين‌طور مستقيم از طرف سردبيري به سطل زباله فرستاده مي‌شد. واقعيت اين بود كه وقتي خودم روزنامه‌ام را درمي‌آوردم، هرچه دلم مي‌خواست مي‌نوشتم و به گمان خودم عالي هم مي‌نوشتم. اصلا من مركز عالم بودم و هر چه مي‌نوشتم و هر نظري كه مي‌دادم درست‌ترين نظر بود. وقتي قاضي كارها و عقايدت خودت باشي، يك نتيجه بيشتر عايد نمي‌شود، تو درست‌ترين نظر را داري و هر نقدي كه بر كار ديگران بكني، حتما بهترين نقد و نظر است و ديگران هيچ نمي‌فهمند و تو علامه دهري. حالا كه نگاه مي‌كنم، متوجه مي‌شوم كه چرا اسم روزنامه‌ام را گذاشته بودم انتقاد.
خلاصه نزديك دو سال هرچه نوشتم، جايي بهتر از سطل زباله پيدا نكرد تا اينكه بالاخره نخستين يادداشتم چاپ شد. حالا كه نگاه مي‌كنم، همان نخستين يادداشت چاپ شده‌ام را اگر الان به خودم بدهند تا قضاوتش كنم، جايي بهتر از سطل زباله برايش نمي‌شناسم، ولي خب هرچه بود، سردبيري از سر لطف و شايد به دليل سماجت و از رو نرفتن من، بالاخره اجازه چاپ آن را داد. بعد از آن، به مرور يادداشت‌هاي ديگري هم از من چاپ شد تا امروز كه همچنان مي‌نويسم.
 امروز كه به گذشته نگاه مي‌كنم، آن دو سال را يك پروسه آموزشي مي‌بينم كه ياد گرفتم چگونه بنويسم، كه ياد گرفتم اينكه چيزي را قبول داشته باشم يا قبول نداشته باشم، دليل آن نمي‌شود كه درست هم باشد. كه ياد گرفتم براي گفتن نظرم بايد حداقلي از منطق را در نوشته‌هايم رعايت كنم و گمان نكنم مركز جهان و نوك پيكان تكامل من هستم و همه دنيا منتظرند تا من بگويم و آنها انگشت حيرت به دندان بگيرند و از تشعشع كلامم چشم‌ها
 خيره شود.
اينها همه خاطراتي بود كه در اين ايام تعطيل به واسطه اتفاقي كه برايم پيش آمد در ذهنم زنده شد و دوباره با خودم تكرار كردم كه هر چيزي براي اينكه به نتيجه برسد زمان لازم دارد و نمي‌شود به زور و با فشار و با تعجيل و اصرار بيش از حد و ظرفيت، كارها را به نتيجه رساند. ماجرا هم اين بود كه مهمان داشتيم در اين ايام نوروز.
 مادرم بود و برادرانم و خانواده‌شان. خواستم بعد مدت‌ها كه بالاخره فرصتي دست داده و دور هم جمع شده‌ايم به خيال خودم سنگ تمام بگذارم و به رسم اين ايام، غذاي عيدانه فراهم كنم. آشي بار بگذارم و جوجه‌اي كباب كنم. روي بالكن آتشي علم كردم و زغال‌ها را باد مي‌زدم تا خوب آتش بگيرند. در روشنايي روز، آتش ديده نمي‌شد و گمان كردم بايد براي برافروخته كردن آتش، كمي الكل بر زغال‌ها بريزم تا زودتر بتوان بساط غذا را آماده كرد، اما ريختن الكل بر آتش همان و پاشيده شدنش به دست و صورتم همان. دست و صورتم آتش گرفت و نتيجه هم معلوم، تاول و سوختگي و برآمدن پوست؛ درد و گرفتاري بعدي‌اش بماند.
خيلي وقت‌ها ما آتش را نمي‌بينيم و انگار اصلا اهميتي ندارد كه چه بلايي سرمان مي‌آيد. حالا اگر فقط به خودمان صدمه مي‌زديم باز مي‌شد گفت «به درك»، بگذار هر بلايي مي‌خواهد سرش بيايد. ولي خيلي وقت‌ها اينطور نيست كه مثلا آتشي كه به پا مي‌كنيم فقط خودمان را بسوزاند. درست مثل حكايت همين خاورميانه. چندبار همين‌جا نوشتم و خيلي جاهاي ديگر گفتم كه وقتي به خيال خودمان داريم براي آنچه در كشور مي‌گذرد، راه‌حل مي‌دهيم «از روي خاورميانه نپريم».
 اين منطقه جايي است كه براي يك تغيير كوچكش، هزاران نفر مي‌ميرند و صدها هزار نفر آواره مي‌شوند و خيلي وقت‌ها يك استدلال كوچكش براي درستي و نادرستي يك نظر، يعني كلي گلوله و بمب و انفجار و كشت و كشتار. ببينيد همين چند كشور اطراف خودمان را. نزديك 40 سال جنگ در عراق و همين تعداد سال هم جنگ در افغانستان و آن‌طرف پاكستان كه از وقتي يادم هست، دارند همديگر را مي‌تركانند و آن از سوريه كه دو روز پيش اعلام شد تعداد آوارگانش به كشورهاي همسايه از مرز پنج ميليون نفر گذشت و حالا بماند آوارگانش در باقي كشورهاي جهان و آن از ليبي و مصر و اين از بمباران مردم بي‌پناه يمن كه تازه پريروز صحبت فروش سلاح‌هاي جديد بريتانيا
به عربستان شد.
 آن از تركيه كه كشورش را دارند شخم مي‌زنند و معلوم نيست قرار است چه تخمي در آن بكارند. حالا اين وسطِ خاورميانه، يك كشوري هست كه خوب يا بد، مردمش به جاي اينكه همديگر را بتركانند، قرار است بروند و به جاي گلوله، با راي حرف بزنند. قدر اين را بدانيم. همه يادشان باشد كه اگر هم قرار است كسي را بسوزانند، خودشان را بسوزانند. اينجا خاورميانه است. الكل روي زغال نبايد پاشيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون