• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3794 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۱۰ ارديبهشت

فلسفه امپرياليست پر مدعا

محسن آزموده

يكي از استادان فلسفه در ايران يك بار تعبيري از ژان فرانسوا ليوتار انديشمند و فيلسوف نقل مي‌كرد، به اين مضمون كه «فلسفه يك گفتار امپرياليستي، دخالت جو و پرمدعاست كه مي‌خواهد مباني ساير رشته‌ها را تبيين كند. » ليوتار خود فيلسوف بود و طبيعتا مرادش از اين اصطلاح قطعا طرد و نفي فلسفه نبود، بلكه مي‌خواست يكي از ويژگي‌هاي اساسي فلسفه را نشان دهد، اينكه فلسفه همه جا حضور دارد و فيلسوف در هر زمينه‌اي اظهارنظر مي‌كند. اصولا از منظر همين ويژگي هم هست كه همه علوم و معارف بشري به فلسفه نيازمند مي‌شوند. به عبارت ديگر هر يك از علوم، از علوم پايه و رياضيات و فيزيك گرفته تا علوم طبيعي مثل زيست‌شناسي و زمين‌شناسي و علوم انساني چون جامعه‌شناسي و روان‌شناسي و اقتصاد علم به چيزي هستند. مثلا رياضيات علم به عدد است، فيزيك علم به جهان طبيعي و ماده است، روان‌شناسي، نفس و روان آدمي را مورد مداقه قرار مي‌دهد و... الخ. از اين منظر البته ممكن است گفته شود كه فلسفه هم علم به چيزي است، يعني به بيان تخصصي موضوعي دارد كه از عوارض ذاتي آن بحث مي‌كند. اما اين چيز يا موضوع براي فلسفه، آنقدر كلي است كه مي‌توان گفت اصولا فلسفه موضوع مشخصي ندارد. آن موضوع كلي در زبان تخصصي اهل فلسفه، وجود يا هستي است و معمولا گفته مي‌شود، فلسفه درباره عوارض ذاتي وجود از آن حيث كه وجود است، بحث مي‌كند، در حالي كه مثلا رياضيات درباره شعبه يا دسته خاصي از موجودات يعني اعداد بحث مي‌كند يا فيزيك درباره موجودات طبيعي حرف مي‌زند و... الخ.  نكته ديگر اينكه فلسفه فقط علم به وجود يا هستي نيست و اصولا اين تعريف از فلسفه تا حدودي قديمي شده است و تنها به يكي از شاخه‌هاي آن يعني متافيزيك (مابعدالطبيعه) اختصاص دارد. از اين ديدگاه بحث مهم‌تر در فلسفه كه به خصوص در چند قرن اخير ذهن فيلسوفان را به خود مشغول داشته، خود علم است، يعني اينكه علم يا آگاهي چطور شكل مي‌گيرد. به عبارت ديگر در حالي كه در ساير شاخه‌هاي علوم، علم «به چيزي» مورد بحث قرار مي‌گيرد، در فلسفه اين خود علم است كه محل بحث است، اينكه اصلا آيا مي‌توان هستي در عام‌ترين معناي آن را شناخت؟ آيا شناخت و معرفت ممكن است يا خير؟ اگر آري، معيار و ملاك اينكه يك دسته از باورهاي ما معرفت باشد و يك دسته ديگر معرفت نباشد، چيست؟ آيا مي‌توان به چيزي شناخت قطعي يا يقيني داشت يا خير؟ در ساير علوم معمولا درباره اين سوال‌هاي بنيادي بحث نمي‌شود. مثلا يكي از پايه‌اي‌ترين علوم مثل فيزيك را در نظر بگيريد. كسي كه فيزيك مي‌خواند، دست‌كم دو فرض اساسي و اوليه دارد كه شايد هم خودش به آن متوجه نباشد يا لااقل در فيزيك درباره اين مفروضات يا به تعبير دقيق‌تر اصول موضوعه بحث نمي‌شود: اول اينكه جهان طبيعت يا طبيعت به نحو عام وجود دارد و دوم اينكه اين جهان طبيعت يا طبيعت به نحو عام را مي‌توان شناخت و درباره‌اش گزاره‌هايي علمي صادر كرد.  فيلسوف اما همين جا پا به ميدان مي‌گذارد و اين هر دو مفروض يا اصل موضوعه را مورد ترديد قرار مي‌دهد، يعني اولا مي‌پرسد از كجا مي‌داني كه جهان طبيعت وجود دارد؟ شايد همه وهم و گماني بيش نباشد، آن طور كه سوفيست‌ها مي‌گفتند يا سراسر ادراك بشري باشد، آن طور كه مثلا باركلي مي‌گفت. به علاوه فرض كنيم جهان طبيعتي خارج از انسان وجود داشته باشد، از كجا معلوم مي‌توان آن را شناخت و درباره آن گزاره‌هايي قطعي صادر كرد؟ براي مثال ميلياردها سال است (شايد هم بيشتر) كه خورشيد هر روز صبح از مغرب عالم طلوع مي‌كند يا هر بار كه آب را در كنار آتش مي‌گذاريم، در صد درجه سانتيگراد به جوش مي‌آيد، اما چه تضميني داريم كه فردا هم باز خورشيد از مغرب طلوع كند يا بار ديگري كه آب را روي آتش مي‌گذاريم، در همان صد درجه به جوش آيد؟  با اين توصيف ممكن است به نظر برسد كه فيلسوف را خرمگسي فضول خوانده‌ايم كه مدام در (به ظاهر) بديهي‌ترين امور شك و ترديد وارد مي‌كند و اما و اگر مي‌كند. واقعيت اما چيز ديگري است. پرسشگري‌هاي فلسفه در به ظاهر بديهي‌ترين امور در واقع گشاينده افق‌هاي تازه پيشاروي ارباب ساير علوم است، ضمن آنكه فهم آنها را از آنچه پيرامونش كار مي‌كنند را عمق و ژرفا مي‌بخشد و درك واضح و متمايزي از اين موضوع به ايشان ارايه مي‌كند. فلسفه همچنين با ترديدها و تشكيك‌هايش اخلاق علمي را ارتقا مي‌بخشد و به دانشمندان مي‌آموزد كه همواره با قطعيت و قاطعيت صحبت نكنند و در آنچه مي‌گويند، جانب احتياط را رعايت كنند. مهم‌تر از همه اما اينكه فلسفه رابط و عامل پيوند علوم است و زمينه‌اي براي تعامل ميان علوم را ايجاد مي‌كند. به نقل از آن استاد فلسفه ايراني تعبير گويا و شيوا در اين زمينه را ايمانوئل كانت، فيلسوف برجسته آلماني در يكي از آثار كمتر خوانده شده‌اش به نام منطق ارايه مي‌كند. كانت مي‌نويسد: «فلسفه حلقه رابط ميان تمامي علوم است همچنين مي‌تواند ميان تمامي شكل‌هاي كاربرد خرد رابطه ايجاد كند. نهايت فلسفه، نهايت خرد انساني است. تمامي هدف‌هاي ديگر زندگي تالي آن قرار مي‌گيرد. فلسفه دانايي از كاربرد خرد در حداكثر ممكن آن است. فلسفه نظام علوم، نظام انواع دانايي‌هاي بخردانه است كه هر كدام به ياري مفاهيم به دست مي‌آيد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون