معيشت نشانهاي
محمد زينالي اُناري
پژوهشگر فرهنگ عامه
هر روز صبح بعد از اينكه مسيري كوتاه از خانه تا سر كوچه ميپيمايم، تاكسي مرا به سرزميني ميبرد كه به آن ميشود گفت باغ. اما باغي كه در آن به جاي گل و ميوه، نشانه روييده است. شهر پر از نشانههايي به شكل تابلو و آدرس، به شكل كالا و نياز است. داخل شهر در خيابانهاي متنوع تجاري كه راه ميافتم، در ميان فوراني از نشانهها گم شده و در اين گم شدن خود را پيدا ميكنم. من نه آن كسي هستم كه صبح بيدار ميشوم، بلكه من درون اين نشانهها است كه خود را ميفهمم و مييابم. اينجا شهر است، مركز فروش، محلي كه مرا خلق ميكند و هر روز به پيش ميراند.
در ميان عشاير ايراني كه اغلب نسلهاي پيشين مرا تشكيل ميدهند، چنين مكاني وجود نداشت. آنها سه مكان اصلي داشتند. سياچادر، محوطه آن و طبيعت آزاد كه ما همه در آن طبيعت به توليد ميپرداختيم و كار مادران هم گاه اين بود كه به بافتن گليم، جاجيم و دوشيدن شير و رسيدگي به فضاي محوطه مشغول باشند. ما مردان جوان هم به طبيعت ميرفتيم و بلد بوديم گوسفندان را چگونه از دست طبيعت بگيريم و به خانه بياوريم. توليدات ما اغلب كفاف زندگي ما را ميدادند. اگرچه بسياري از كودكان در گذشته از شدت بيماري تلف ميشدند، اما ما يك قبيله كوچك توليدكننده/مصرفكننده بوديم كه البته سعي ميكرديم توازني باشد. براي همين به صورت گروهي به تقسيم كار ميپرداختيم. كار سختي نبود به صورت جابهجا با هم كار ميكرديم.
در گذشته، الگوي زندگي هم اين بود. عشاير و روستاها به كار توليد محصولات دامي و باغي ميپرداختند و شهر بيشتر مالكيت آن را بر دوش داشت و جمعيت چنداني نداشت، مگر اينكه دوران قاجار با دستك و ديوان به قصد آراستن آنها پرداختند. اما به تدريج شهر اين الگوي توليد را از بين برد و با پديد آمدن فضاهاي جديد، همه را از سوي چادر و روستا به شهرها كشاند تا شيوه زندگي جديدي را به مردم عرضه كند. اغلب مهاجران كه جز كار محوطه و نهايتا خريد و فروش ميان قبيله را بلد نبودند، در شهر به كارهاي سخت پرداختند و در نهايت معيشت خود را نگه داشتند.
اينك اين فضاي شهري تبديل به سيل عظيمي از مهاجران شده كه چه بسا به معيشت خود ميپردازند تا به توليدي كه در گذشته زندگي و گذران ايشان را سر هم ميآورد. قرن نوزده با كشت و صادرات ترياك و قرن بيست با اكتشاف و صادرات آن مخزن اصلي ايران شد. در ازاي تزريق اين كشت به جامعه، همه از اين ظرفيت عظيم سيراب شده و به جاي رياضت كشي براي راه انداختن توليد، به صورت متشخصانهاي به مصرف منابع پرداختند و در نتيجه همه ياد گرفتند كه بروند و بعد از يك مسير تاكسي، در خيابانهاي تجاري بروند و به قرار گرفتن در دل نشانهها بپردازند.
در نتيجه كار از كار ميگذرد و به جاي معيشت كه نياز اصلي يك روستانشين و نهايتا مهاجر روستايي است، نيازهاي ديگري در اين قشر احساس ميشود. مردم در عين اينكه به سبك اقتصاد معيشتي زندگي ميكنند و به نان و حلوا محتاج هستند، در اثر بيشتر شدن فعاليت و افزايش چشمداشتهايشان از طريق فضاهاي تجاري، نيازهاي بيشتري احساس ميكنند.
خدمات، در غياب توليد به گسترش مشاغل ساده، كارگري و اداري ميانجامد تا اغلب تشخصهاي شغلي پيرامون آن شكل گيرد. به همين دليل در هر شهري اغلب مردم به كار تجاري و در نهايت كمي به كار صنعتي اعم از كشاورزي و توليدات كوچك ميپردازند.
در نتيجه مردم به جاي اينكه به معيشت خو كنند و نان سادهاي را با شير گوسفنداني كه در بين چپرها ميخوابند، دلشان داشتن جايي است كه بتواند شير فضاهاي تجاري را بمكد. از اين رو او فردي است كه خود را درون فضاي تجاري يافته و در پي اغلب نشانههاي آن احساس نياز ميكند. در اين حالت، مردم به جاي توليد، اغلب به نشانه ميپردازند. گذشته از سبك معيشتي قديمي، امروز نياز به اقلامي فراتر از نيازهاي معيشتي پيش روي آنها قرار گرفته است. معيشت نشانهاي، ديگر صرفا به غذا و كالا بسنده نميكند، بلكه فرد را نيازمند اغلب اقلام تجاري ميكند.
گذر از توليد محلي به توليد صنعتي به سختي ممكن است و اغلب مردم با سابقهاي كه از شكار، دامداري و خريد و فروش گندم و... داشتند، دل به دريايي بزرگتر به نام نظام شهري زده و احساس نيازي بيش از حد وجود پيشينشان كردهاند. اما توليد و اركان آن اغلب ضعيف بوده و مردمي با سبك معيشت نشانهاي توليد ميكند. در اين حالت مردم اغلب به دارايي نسبياي رسيده و احساس كردند كه به عنوان شهروند نيازمند اغلب محصولات جديد هم هستند.
فضاهاي تجاري كاري كردهاند كارستان و مردم را به طور هميشگي نيازمند اين مواد كردهاند. سپس اقتصاد معيشتي معمول در ميان عشاير به معيشت نشانهاي تبديل ميشود كه در طي آن مردم هم و غم خود را بر خورد و خوراك و فراتر از آن به داشتن تلويزيون جديد، داشتن لباس مناسب و حتي داشتن منزل مناسب گذاشتهاند. معيشت نشانهاي حالتي است كه مردم بيش از اينكه نيازي به نشانهها احساس شود، دچار فقر معيشت بودند و به تدريج و با تحرك عمودي به اين مرحله رسيدهاند كه نيازهاي ديگر علاوه بر نيازهاي ارگانيك دريافت كنند.