«شازده كوچولو» شبيه ما نيست
علي اصغر دشتي
روزي خواب ديدم «شازده كوچولو» در آسمان به گونهاي كه پا بر آسمان دارد و سرش به سوي ما است در قوسي كه بر محيط داخلي آسمان- از نگاه ما- مربوط است راه ميرود و در چارگاه ميخواند. صداي طبل و شيپور تعزيه ميآمد. اين خواب ساده اما شگفت صبح فردا رابطه مرا به شاهكار آنتوان دو سنت اگزوپه ري تغيير داد و مقدمهاي شد بر خلق «مجلس شبيهخواني شازده كوچولو» روي صحنه تئاتر. اين اثر زندگي مرا تغيير داد. اين مقدمه را نوشتم تا از شگفتي «شازده كوچولو» بر زندگي خوانندگانش بگويم. به راستي نام چند كتاب را ميتوان آورد كه به اندازه شازده كوچولو توانسته باشند روح بشر را تسخير كنند. گاهي از خود ميپرسم نويسندگان جهان بعد از «شازده كوچولو» چگونه جرات پيدا كردند ادبيات را ادامه دهند! همان طور كه بعد از خواندن «در انتظار گودو»- از خود ميپرسم چگونه ميشد همچنان نمايشنامه نوشت! شايد جملات بالا اغراقآميز به نظر آيند يا چيزي شبيه حكم. اما حقيقت آن است كه خالقاني در ادبيات گاهي و در مقطع زماني معيني چنان فاصله را زياد ميكنند كه براي به گرد آنها رسيدن جرات بينهايتي نياز است. من اينجا خود را در مقام آن نميدانم كه بگويم ادبيات بعد از «شازده كوچولو» چه كرده است. اما دوست دارم بنويسم كه «شازده كوچولو» فراي ادبيات عمل كرده است. اين كتاب قهرماني دارد كه نميتوان با او همذاتپنداري كرد. اگزوپه ري شخصيتهاي ديگر قصهاش را خلق كرده تا ما خود را در اين جهان تلخ و عبث دوباره تجربه كنيم.
«شازده كوچولو» از آسمان ميآيد، به آسمان بازميگردد. از ما فاصله دارد او شبيه ما نيست، او آلوده نيست به هر آنچه ما آلودهايم. خويش را شبيه «شازده كوچولو» پنداشتن به زعم من در حد ادعاي پيامبري است.