وارد بحث بزرگاني چون مشايخي و انتظامي نشويم
امير پوريا
شباني پيشه كن بگذار گرگي/ مكن با سر بزرگان سر بزرگي
نشايد خوي بد را مايه كردن/ بزرگان را چنين بيپايه كردن
همين دو بيت حكيم نظامي گنجوي بايد مقصد نهايي اين يادداشت مختصر را خوب روشن كرده باشد: هدف، مطلقا پرداختن و تاختن به آنچه آقاي جمشيد مشايخي در انتهاي هفته گذشته در جشن منتقدان بر زبان راندند، نيست. به سياق برخي دوستان، دفاع از ايشان هم نيست. در سوي مقابل، هدف دفاع از ساحت و جايگاه آقاي عزت انتظامي هم نيست. نه مشايخي نياز به اندرز دارد (زبانم لال)؛ چنان كه خود نيز به ايجاز از احوال نامساعد خويش در آن شب و تعجب از شكلگيري اين همه حواشي، سخن گفته و به ويژه بر راضي نبودن به اينكه «احدي به انتظامي بياحترامي كند» تاكيد داشته است. نه بر انتظامي و درسهايي كه از وجه شمايلوار نقشآفريني او برگرفتهايم، با شبهههاي واهي شبهسياسي قديم و اكنون، خدشهاي وارد ميآيد. حتي قصد اين يادداشت، آن نيست كه به سياق دوستاني ديگر، بكوشد از احتمالات اختلاف ميان آن دو در طول چندين دهه همكاري و همصنفي در هنرهاي نمايشي ما پردهبرداري كند. ذهن فعال، با اندكي شناخت نسبت به عرف اين فضا، پيش از اين نبش قبرها و مچگيريها هم حدس ميزند كه نميتوان در اين همه تئاتر و فيلم و دورهها، معاصر بود و هرگز تقابلي نداشت. ما كه فرياد «وا اخلاقا» سر ميدهيم و بر مشايخي خرده ميگيريم، خود هرگز در اين گرفتوگيرهاي درونگروهي نيفتادهايم و از اتفاقي در انتخاب يا تغيير نقشمان در برشي از مسير فعاليت خود و همكارانمان، دلآزرده نبودهايم؟
اما انگيزه شكلگيري اين نوشته، آن است كه همكار سابقم غلامعباس فاضلي هنگام حضور بر صحنه اين جشن بر زبان راند. از نوشته چندين سال پيش خود گفت كه در آن به چيزي تحت عنوان «سه دهه بازي انتظامي در نقش يك پيرمرد غرغروي بداخلاق عصبي مزاج» اشاره كرده بود و آقاي انتظامي بعد از ديدن اين نوشته، با او تماس تلفني گرفت و دعوت به ديدار و گفتوگو كرد؛ و در ادامه با طرح جزييات مطلقا غيرضروري از خاطره آن صحبت تلفني، به اين رسيد كه «اشاره آقاي مشايخي را جدي بگيريد»؛ و طوري از اين واقعيت انكارناپذير كه «ايشان بزرگ ما هستند» ياد كرد كه گويا آقاي انتظامي متعلق به دو نسل بعد از آقاي مشايخي است و بزرگ ما به حساب نميآيد! اينكه در شناخت و تحليل بازيگري، شكلگيري شمايلي شناخته شده از يك بازيگر با چه گستردگي اتفاق ميافتد و كليشههاي نقد همچنان بر آن نام «بازي تكراري» ميگذارد، خود مبحث مفصلي است كه جايش اينجا نيست. همانگونه كه اهداي جايزه بهترين فيلمبرداري در يك جشن مستقل سينمايي، جاي اين نوع فرافكنيها و خودجلوهگريها نيست. اما به هر رو تاريخ سينما چه در دوران ناب كلاسيك و چه در مقطع التقاطي امروز، پر از نامها و كارنامههايي است كه شمايل كم و بيش تكرارشونده را در نقشهايي نزديك به هم خلق كردند و از پوشش ظاهري تا منش رفتاري، به نام همان بازيگر شهرت يافتند: از نجابتگري كوپري تا حملهوري و نخوت مارلون براندو، از عصيانگري و اعتراض رابرت دنيرو تا لبخند شيطاني جك نيكلسون و... از خوددرگيري و تشويش وودي آلن تا كاريزما و اقتدار عزت انتظامي. همچنين، حافظه ما پر از دقايق كسالتباري است كه كساني به بهانه حضور روي صحنه يك مراسم، با پرشي به بيربطي گودرز و شقايق، خواستهاند خود و گوشهاي از گذشته خود را به رخ حضار بكشند. حتي اگر اين كار با فراموشي اين نكته اساسي همراه باشد كه جشن و اختتاميه، تريبون «نقد» و نظر نيست و آن را ميشود و بايد در نوشتهها آورد؛ كه از قضا فاضلي هم گاه همچون مقالههايش در باب سوءتفاهمهاي تئوري مولف (با عنوان «آقاي وايلر، همه ما اشتباه ميكرديم») يا آنچه در وصف زندگي و هنر زندهياد ژاله كاظمي نوشته بود، جا و قلمش را داشته است و حالا در اين ميزانسن نابجا، سخن او تنها يك كاركرد پيدا ميكند: دامن زدن بحثي ميان دو مرد/شمايل بهجامانده از ميراث درام ما كه يكي در دهه نهم و ديگري در آستانه ورود به دهه نهم عمر خويش است و ديگر هيچ كدام از اين تاييد و انكارها براي هيچ دم ديگري از زندگي آن دو، چيزي افزون و كسر نخواهد كرد.
تقريبا تمامي ما از آن ابتلاي كهنه جامعه و فرهنگمان يعني «مردهپرستي» گله كردهايم و ميكنيم. اما اين را به ندرت در نظر ميآوريم كه بخش عمدهاي از تقابل با مردهپرستي، در درك زيست آنهايي كه حي و حاضرند، جلوه مييابد. اين درك، بدان معنا نيست كه هر چه كردند، از رفتن به زير ذرهبين نقد مصون بماند. اما بيشك به اين معنا هم نيست كه سر باز كردن زخم كهنهاي در دل يكي را همچون پرخاشي از مردي جوان و در حال اثبات خويش، به موضوع موافقت و مخالفت بدل كنيم و سر همان نخ را بگيريم و برويم و برويم تا تبديل نقدمان به يك حكم كلي و شفاهي كه سرپايي و نابجا طرح ميشود. اين جملههاي آقاي مشايخي درباره آنچه در آن شب با طعنه به آقاي انتظامي گفت، حالا فقط يادآور حرفهاي فاضلي است و افسوس برميانگيزد و بس: «حرفهاي من در مورد ايشان حرفهاي شخصي من بود. رابطه خودمان است. يك لحظه عصباني شدم و چيزي گفتم كه نبايد ميگفتم. حالم خوب نبود. بايد سكوت ميكردم. حالا خواهشا كسي ديگر اين ماجرا را ادامه ندهد. كسي هم از حرفهاي من عليه ايشان سوءاستفاده نكند.»