صمد بهرنگي مترجم
اسدالله امرايي
«نگاهي به چپ و راست انداخت. هيچچيز منتظرش نبود؛ هيچچيز غير از آن چمدان چرمي قهوهاي كه اندازه يخچال بود و در چند متري او روي تسمهگردان در مسير ديگري حركت ميكرد. بدون هيچ فكري خودش را روي آن انداخت. بخت با او يار بود كه چمدان هيچ قفلآويزي نداشت. چفتوبست آن را باز كرد و به پشت سرش نگاهي انداخت. ماشين كوچك قرمز و زردي به سمتش ميآمد. به نظر ميرسيد راننده و مسافر آن كه البته چهرهاش را بهخوبي تشخيص نميداد، او را نديدهاند. درون چمدان گنجهاي پر از لباس بود. آژاتاشاترو لباسهايي را كه به چوبلباسيها آويزان بود بغل و پشت تسمهگردان روي هم تلنبار كرد... مرتاض خودش را توي چمدان جا كرد و در چمدان را از تو بست. او در زندگياش درون چنين چمدان بزرگي جا نشده بود و براي نخستين بار مجبور نبود مثل وقتي كه ميخواست وارد جعبه جادويياش شود، شانههايش را جمع كند. نفس بلندي كشيد. دستكم هيچكس توي اينيكي شمشيرهاي خميده بلند و تيز فرو نميكرد. البته اگر آن مرد فرانسوي او را نمييافت...» سفر شگفتانگيز مرتاضي كه در جالباسي آيكيا گير افتاده بود نوشته رومن وئرتولاس با ترجمه ابوالفضل اللهدادي در انتشارات ققنوس منتشر شده است. ماجرا از سفر آژاتاشاترو لاواش پاتل، مرتاض هندي شروع ميشود كه براي خريد تختي خاص به فرانسه سفر ميكند اما دست تقدير او را به آوارگياي تمامناشدني كشانده و مرتاض بينوا را با تعدادي مهاجر غيرقانوني آفريقايي همراه ميكند. پوئرتلاس قبلا در هنگ مرزي خدمت كرده و كارشناس امور مهاجران غيرقانوني است، در اين كتاب از تجارب شغل سابق خود بهره فراواني برده است.
زندهباد قانون و داستانهاي ديگر مجموعه داستاني از آثار نويسندگان و جمهوري آذربايجان شوروي است كه با ترجمه صمد بهرنگي در ايام حياتش به صورت پراكنده در نشريات منتشر شده بود. صمد بهرنگي در زمان حياتش بيش از 30 داستان كوتاه ترجمه كرده بود. سينا بهرنگي اين داستانها را گردآوري و منتشر كرده و انتشارات فرمهر هم ناشر كتاب است. در مجموعه حاضر سعي شده تمامي ترجمههاي صمد به زبان فارسي با رعايت تقدم و تاخر، شيوه نگارش و به تفكيك پديدآورنده در اختيار خواننده
گذاشته شود. آثاري از عزيز نسين، ناظم حكمت، مظفر ايزگو، مامين سيبيرياك و مهدي حسين وجود دارد. «آقايان، وقتي به خواستگاري ميرويد حتما كفش تنگ بپوشيد. اگر به ديدن پدرزن و مادرزن احتماليتان ميرويد بايد كفشي بپوشيد كه چند نمره كوچكتر از اندازه پايتان باشد. خلاصه اگر كفش تنگ بپوشيد، ميتوانيد اطمينان كنيد كه با دختر دلخواهتان ازدواج خواهيد كرد و اگر هم دختره دوستتان نداشته باشد، پدر و مادرش زوركي بهتان ميدهند.»
«آن طرف رودخانه، پشت انبوه بتههاي سمي خرزهره كه براي بچههاي كوچك خطرناك بود، منطقهاي قرار داشت كه مرداب ناميده ميشد. يك جورهايي شبيه به جايي بود كه كايرا خانه ناميده بود: كلبههاي كوچك، نزديك به هم؛ شيونهاي پي در پي بچهها؛ بوي دود آتشها، غذاهاي فاسد و انسانهاي شسته نشده. ولي اينجا تاريكتر بود، درختهاي قطور بالاي سر كلبهها بودند، و رطوبت همهچيز را فاسد كرده بود و بوي بيماري ميآمد. كايرا نجواكنان به توماس گفت: «چرا چنين جاهاي وحشتناكي بايد وجود داشته باشد؟
چرا مردم بايد اين طور زندگي كنند؟» در جستوجوي آبيها، نوشته لوئيس لوري در كتاب ونوشه نشرچشمه منتشر شده است. نويسنده در اين كتاب داستان كايرا دختر نوجوان يتيمي را روايت ميكند است كه با پاي كج به دنيا ميآيد و پس از مرگ مادرش ميفهمد در دهكدهاي كه زندگي ميكند طبق قوانين حاكم بر آن افراد معلول از حق زندگي كردن محرومند. پدرش شكارچي ماهري بوده اما شايع است حيوانات جنگل او را دريده و خوردهاند. كايرا نگران آينده است اما او هنرمند است و برخوردار از قدرتي بينظير و استثنايي در بافت پارچه با نخهاي رنگي. شوراي سرپرستي دهكده از كايرا حمايت ميكند تا اين هنر جادويي را در ترميم شنل تاريخي دهكده و بقاي نظام حكومتي به كار گيرد.