• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3907 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۲۶ شهريور

مصلوب به صليب اضطراب

اميرحسين كاميار

براي باور اينكه در زيرپوست زندگي‌مان چگونه اضطراب به صورتي مدام مي‌دود، لازم نيست منتظر هيچ گزارش خاصي باشيم فقط كافي است در فضاهاي شخصي و عمومي به تماشا بنشينيم، تماشاي آد‌م‌ها و رفتار‌هاي‌شان، اينكه چگونه شانه‌ها زير بار فشار و استرس سنگين است و چشم‌ها آيينه‌دار نگراني نهفته در عمق جان مردمان هستند. از همين رو گزارش هفته گذشته سي‌ان‌ان كه تهران را ششمين شهر پر استرس دنيا معرفي مي‌كند، چيزي را به ما نمي‌گويد كه خود پيش‌تر از آن مطلع نبوده باشيم. وينستون اودن، نويسنده و منتقد انگليسي، به دوران ما لقب عصر اضطراب داده است. زمانه‌اي كه همه‌چيز در آن تحت تاثير نوعي ناامني فزاينده قرار دارد: هر آنچه كه انجام مي‌دهيم، مي‌خواهيم، مي‌پذيريم يا رد مي‌كنيم. زندگي انسان مدرن گاهي چنان آغشته به اين اضطراب است كه آن را از ياد مي‌برد و فقط نشانه‌هايي چون احساس ترس از آينده، ناامني در لحظه حال يا غبطه به گذشته، غوطه‌ور شدن در اضطراب را به ما يادآوري مي‌كند تا شايد واداردمان كه براي اين احساس فرساينده، چاره‌اي پيدا كنيم.
در روانشناسي، اضطراب را نوعي ناراحتي روحي مي‌دانند كه ريشه در احساس ناامني فراگير فرد دارد. هر چه ميزان انباشته شدن اين ناامني در جان آدمي بيشتر باشد، احساس اضطراب و فشار ناشي از آن در روان او دوچندان آزارنده است. چنين شكلي از ناامني هم‌زمان مي‌تواند در خودآگاه و ناخودآگاه فرد يا جامعه شكل گيرد. در وجه خودآگاه پديده ناامني به خاطر احساس ناتواني فرد در حل مسائل و بحران‌هاي زندگي‌اش است، همچنين ابهام ناشي از عدم درك مرزهاي درست و نادرست يا خير و شر در نظام باورهاي آدمي او را مستعد نوعي ترديد فرسايشي در تصميم‌گيري مي‌كند كه به نوبه خويش باعث ناامني دروني مي‌شود. در سويه ناخودآگاه نيز تجربيات پيشين ناامني و بي‌ثباتي در جان انسان، باوري ناهوشيار در ذهن او پديد مي‌آورند كه باعث مي‌شود فرد مدام منتظر رويدادي ناخوشايند و آسيب‌رسان باشد، اتفاقي كه در عالم واقع ممكن است هرگز رخ ندهد.
با اين وصف خيلي عجيب نيست كه اگر ما به صورت مداوم با اشكال مختلف اضطراب دست به گريبان باشيم. ايران جامعه‌اي در حال گذار از سنت به مدرنيته است. در واقع بسياري از كهن‌ارزش‌هاي فرهنگي انسان ايراني اكنون ديگر براي او بامعنا نيستند و ارزش‌هاي جديد نيز هنوز در جانش شكل نگرفته‌اند. به علت چنين شرايطي ما مدام ميان صحيح و ناصحيح سرگردان مي‌شويم، تنها و رها شده به خويش تا در بيابان بيكران دودلي و ابهام‌ها براي هر مشكلي به صورت شخصي در جست‌وجوي يافتن راه‌حل و تشخيص صواب و ناصواب باشيم. هر قدمي كه برداشته مي‌شود توام با نگراني است زيرا دستورالعمل كارآمدي براي رفتار و رويكردهاي درست وجود ندارد؛ پس ناچاريم به آزمون و خطا. شايد با كمي اغراق بشود گفت كه ما مدام در بزنگاه‌هاي زندگي بدل به همان خنثي‌كننده بمب در فيلم‌هاي پليسي مي‌شويم كه بايد تصميم بگيرد براي ازكار انداختن بمب، بين قطع كردن سيم قرمز يا آبي كدام را برگزيند و احتمالا بهاي اشتباه را با جان خويش بپردازد. البته كه قرار نيست ما واقعا بمبي را خنثي كنيم اما سيم‌هاي آبي و قرمز در همه جاي زندگي پراكنده‌اند: در رابطه، عشق‌ورزي، دوستي، كار، پول و... هربار كه مجبوريم با گرهي در يكي از اين فضاها روبه‌رو شويم بي‌آنكه بدانيم درست چيست و نادرست كدام است، بي‌حضور راهنمايي كه به ما بگويد بايد چه كنيم، به صليب اضطراب مصلوبيم.
وقتي نظام ارزش‌گذاري ذهني اينچنين مخدوش مي‌شود، آدمي ناچار به دنبال معيار قابل سنجشي براي احساس ارزش به خود مي‌گردد. در اينجا اكثر ما سراغ مسابقه موفقيت مي‌رويم. دويدن و دويدن براي بيشتر داشتن و افزون‌تر به دست آوردن، مسابقه‌اي براي پول بيشتر، مدرك تحصيلي بهتر، رتبه كاري بالاتر. ما ميان انبوهي از ‌تر و ‌ترين دفن شده‌ايم، بي‌آنكه مجالي بيابيم تا از خود سوال كنيم آيا واقعا به اين همه محتاجيم؟ نفس قرار گرفتن در چنين مسابقه‌اي شبيه دويدن در تاريكي باعث اضطراب آدمي است، چه برسد به اينكه مانند امروز ما امكان پيروز شدن در بسياري از اين مسابقات دشوار به نظر برسد.
به دنبال انفجار جمعيت در دهه شصت، تعداد مردمان كشور در كمتر از 40 سال دو و نيم برابر شده است، بي‌آنكه امكاناتش به اين ميزان افزايش يابد. بسياري از ما در موقعيت‌هايي شبيه كنكور ورودي دانشگاه‌ها، يافتن شغل يا تهيه مسكن، پشت ديوار اين محدوديت‌ها مانده‌ايم. طعم تلخ اين جا ماندن تا هميشه با آدمي است و باني نوعي نارضايتي و نگراني مداوم در اوست كه نكند دوباره در اين موقعيت قرار بگيرد. پس گاهي به هر قيمتي- از سختكوشي فرساينده گرفته تا بي‌اخلاقي مهلك- مي‌كوشيم تا اندك چيزي كه با دشواري بسيار به دست آورده‌ايم از دست ندهيم، زيرا كه از دست دادن بازتوليد همان احساس بي‌ارزشي است كه تحملش غيرممكن است. در واقع به شكلي سوگناك، زمانه ما مدام خواسته‌ها و نيازهايي را مقابل‌مان گذاشته، احساس ارزش را به موفقيت ما در پاسخ دادن به آنها گره مي‌زند، در حالي كه امكانات لازم براي پاسخگويي به اين چالش‌ها را از ما دريغ مي‌كند.
زندگي مانند سفر است. ما در اين سفر ميان مه گم شده‌ايم، با تاريخچه‌اي از ناامني و بي‌ثباتي، بدون نقشه مسير و حضور راهنمايي كه به ما بگويد به كدام سو برويم و اين ميان مدام از خود توقع داريم كه در زودترين زمان از ظلمات خارج شده و بدرخشيم، بي‌آنكه تاريك و باريك بودن مسير را در نظر بگيريم. گمانم بايد اقرار كرد كه احساس خورنده اضطراب، كمترين بهاي سفري اينچنين است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون