چرا امريكا عطاي يونسكو را به لقايش بخشيد؟
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من / كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم (حافظ)
سيد محمد بهشتي
قرنهاست كه در جهانِ «غرب» قدرت يا در اختيار سياستپيشگان قرار داشته يا فعالان اقتصادي يا جمع اين دو. جنگها و صلحها همواره ميان مدعياني درگرفت كه در پيوند ناگسستني بين سوداگري و سياست بندبازي ميكردند. در آن ميان كساني كه به عالم ادب و هنر و... تعلق داشتند، فقط زماني فرصت عرض اندام يافتند كه ثروتمندان و قدرتمندان براي تمدد حواس خسته خود يا ميل به اطفاي شهوات خود گوشه چشمي نشان ميدادند. خدمات فعالان صحنه علم و دانش نيز تا زماني پسنديده است كه به پيشرفتهاي نظامي و تجاري آنان مدد برساند.
از زماني كه اروپا واردِ عصرِ اكتشاف و استعمار شد اين احوال بر سراسر جهان تسري يافت و امروز صحنه در همه جا بر مدار پيوند و زورآزمايي قدرت و مكنت ميگردد. با اين تفاوت كه اين ميان پديدههايي چون يونسكو نيز فعالند كه از خلافآمد عادت هستند؛ سازماني متشكل از كساني كه آرمانشان «بيداري وجدان ملل متحد» است و در موازنه قدرت و مكنت كه صحبت از «جهانيسازي» و يكسانسازي است ميخواهد با به نمايش درآوردن سهم هر ملت در ميراث بشريت به تحقق «جهانيشدن» مدد رساند و متذكر اهميت تنوع فرهنگي باشد. يونسكو قرار است به ياد همه آورد كه اگر هر فرهنگ بنا بر ظرفيتهاي خود در بهتر شدن جهان مشاركت كند، برد يكي با برد همگان پيوند خواهد خورد. احترام و ارزش قائل شدن براي ديگران در اهالي يونسكو وجودي شده و حتي دفتر آن سازمان نيز معمولي و بيتكلف و خالي از جلال و جبروت صحنههاي ديگر است.
در چنين شرايطي حتي اينكه يونسكو تا چه حد توان و نفوذ براي تغيير دارد، مهم نيست؛ اصلا همين كه در اين صحنه پرسودا، توانسته بيش از هفتاد سال دوام آورد، دست مريزاد دارد. اما در پاسخ به اين پرسش كه چطور چنين پديدهاي محقق شده بايد گفت وقتي قرن بيستم به نيمه رسيد، صاحبان قدرت و مكنت كه طي دو جنگ خانگي، جهاني را وارد معركهاي خانمانسوز كردند و در نتيجه آن صد ميليون نفر كشته شده و وطن خود و خانه ديگران ويران گشت، چنان بيرمق و تحليلرفته و دچار سرگيجه و كما شدند كه ديگر قدرت ممانعت از عدهاي فرهيخته غيرسياسي و غيراقتصادي را نداشتند؛ كساني كه در خلأ ناشي از پايان گلولهها و آوار ويرانه و جسد، از سايه بيرون آمده و از اين مجال كوتاه بهره جستند و تا آنان دوباره حال خود را دريابند، در عمل انجام شده قرارشان دادند. اساسنامه يونسكو به تنهايي شاهدي است بر آنكه براي نخستين بار در طول تاريخ بشر، فرهنگ، محور يك ميثاق جهاني قرار گرفته.
به عقيده من اگر آن ابنالوقتها نبودند كه وقت را دريابند و در يابند، ديگر در ميان اين همه داغ و درفش فرصت نميشد تا چنين سازمان ترويجياي، بدون قدرت و ثروت بتواند قدم به عرصه بنهد؛ چنانكه دولتها نه تنها راغب به عضويت در آن باشند بلكه خود را موظف به حرفشنوي و پرداخت آبونمان نيز بدانند. همچنين تعجبي ندارد اگر كشوري كه نماد موازنه قدرت و مكنت است و رژيمي اشغالگر كه با اتكا بر افراطيترين اجزاي آن پيوند تشكيل شده، حضور در يونسكو را برنتابند؛ اولي در صورتِ «شاهدِ بازاري» و دومي به شكلِ «پردهنشين.»
بسيار شنيدهايم كه نخبگان امريكايي، حداقل در شعار، عباراتي چون صلح و آموزش و عدالت و قانون و حقوق بشر و آزادي و برابري و... را نه تنها ارج مينهند بلكه در زمره اصول بنياد كشور خود نيز برميشمرند. جالب است كه نخستين بند اساسنامه يونسكو هم هدف از تشكيل خود را كمك به استقرار صلح و امنيت از طريق همان ارزشها بيان ميكند. به نظر ميرسد تنها عبارتي كه در اين ميان به مذاق صحنهگردانان امريكا خوش نميآيد و چنان ثقيل است كه ترك يونسكو را به قيمت بدنامياش ميپذيرند، «همكاري ميان ملتها» است. احترام به اين مفهوم، سبب شده تا كسي در يونسكو از حقوق ويژهاي مثل «وتو» برخوردار نباشد و به همان ترتيب كه كشور سنت كيتس و نِويس ـ با پنجاه هزار نفر جمعيت و جايي در نقشه كه يافتنش نياز به قويترين ذرهبينها دارد ـ در مجامع يونسكو يك راي دارد كه دولتِ امريكا با آن هيمنه دارد. در يونسكو لابي و اعمال نفوذ براي پيشبرد مطامع سياسي و تجاري جايي ندارد و «برهان قاطع زور» و ترفند مدعيالعموم جهان بودن براي پردهپوشي صد عيب نهان خود، كم اثر شده است.
تجربه يونسكو به ما ميآموزد همانقدر كه دستيابي به هدفي چنين بزرگ و فراگير دشوار و زمانبر است، برهم زدن اساس و لغو آن نيز دشوار و زمانبر خواهد بود. پس هرچه بيشتر بر همكاريهاي مثبت بينالمللي اتكا كنيم زمينه «مقاومتي» پردامنهتر و نيرومندتر را در مقابل «برهان قاطع زور» فراهم ساختهايم و احتمال آسيبهاي ناشي از رفتارهاي جنونآميز را نيز كاهش خواهيم داد.