بارقههاي اميد براي علوم انساني
احمد نقيبزاده
براي اولينبار از اينكه به مراسمي نرفتهام افسوس خوردم. نميدانستم به رفتنش و تماشاي تجليل از دكتر جواد طباطبايي ميارزد و بعد از اين همه سال قرار است رييسجمهور سخناني بر زبان براند كه گرچه ديرهنگام بود ولي درست و بجا ميتواند بارقه اميدي در دلها بدمد. پس از قريب به سه دهه كه از اخراج دكتر طباطبايي ميگذرد از او تجليل به عمل آوردند.
اگر بخواهيم وقايع علوم سياسي ايران را اين مدت برشماريم مصيبتنامهاي قطور خواهد شد كه اين سخنراني رييسجمهور براي جبران مافات كفايت نخواهد كرد. خصوصا كه هنوز هم دشمنان علوم انساني در پناهگاههاي خود سنگر گرفته و به وظيفه
مقدس خود كه همانا تخريب اين علوم باشد پايبند و عامل هستند. من هنوز هم نفهميدهام اين نگاه خشك پوزيتيويستي به علوم انساني كه شاخصه جوامع كمونيستي بود چرا و چگونه به اينجا آمد و برنگاه ما سيطره يافت. من همان روز كه دكتر جواد طباطبايي را از دانشگاه اخراج كردند و عنان علوم سياسي را به كف فارغالتحصيلان دانشگاه گراتز اتريش گذاشتند كه 4 سال پس از ديپلم دكترا ميدهد از اين علم طمع ببريدم. پس از آن، چه جفاها كه نرفت، چه اخراجها كه نشد و چه برنامهريزيهايي كه به دست مستضعفان علوم سياسي صورت نگرفت. اين روند امروز پس از سه دهه كار خود را كرده و ديگر از اين جامه مندرس نه تار بهجا مانده نه پود. باور به اينكه علوم انساني و از آن ميان تاريخ و علوم سياسي ميتوانند گرههاي كوري را بگشايند نقطه آغاز حركت است. تخطئه كردن آن درست زماني ميسر است كه به آفت باورهاي ناآگاهانه گرفتار شده باشند. اين علوم انساني نبود كه ميليونها انسان را به كام مرگ كشيد بلكه باورهاي ناآگاهانهاي بود كه توهمات آغشته به اغراض قدرت را راهنماي عمل قرار داد. اين علوم سياسي نيست كه نظامهاي سياسي را به ورطه بحرانهاي غيرقابل حل ميكشاند بلكه روي برتافتن ازاين علم است كه ما را به پرتگاه ميكشاند. البته حساب احتمالات هميشه هست و علم آزاد از قيود باورهاي نهادينه اما ناآگاهانه يا طرفدار هدفي خاص اتفاقا اين احتمالات را كه در علوم طبيعي هم هست لحاظ ميكند. ما اميدواريم سخنان رييسجمهور عقيم نماند و به عمل منتهي شود. ما تجليل از دكتر طباطبايي را به فال نيك ميگيريم و حتي بازگشت ديرهنگام او به دانشگاه را توصيه ميكنيم. شايد اين امر سرآغاز بازگشت مرغان رفته از چمن باشد. وقتي انسان فكر ميكند چه كساني بودند كه بعضا به دليل مرگ و بعضا به دليل تصميمات نابجا از دانشگاه هجرت كردند و رفتند و جاي خالي آنها هرگز پر نشد افسوسي بيپايان ذهن را از حركت باز ميدارد. خون ميچكد ز ناله بلبل در اين چمن/ فرياد از تو گل كه به هر خار خو كني.