لطفا خورشيد را نشان دهيد
حسن لطفي
مستر فرهان و ناخدا خورشيد اگر چه از خيال ناصر تقوايي وارد دنياي ما شدهاند اما ميتوانند نمونهاي از آدمهايي باشند كه در كنار ما زندگي ميكنند؛ آدمهايي كه يا مثل فرهان دست قطع شده خورشيد را ميبينند يا همچون خورشيد بر دست سالم آدم يكدست تكيه ميكنند. (اگر فيلم ناخدا خورشيد را نديدهايد بد نيست صحنهاي از آن را برايتان بازگو كنم. در اين صحنه فرهان ميخواهد لنج ناخدا را كرايه كند. توي صحبتهايش مدام از كس ديگري ميگويد كه بايد ناخداي لنج باشد. خورشيد كه مرد مقتدري است منظور فرهان از اين اصرار را ميفهمد. به دست قطع شدهاش اشاره ميكند و رو به او ميگويد: نگات به اين دست نباشه! بعد دست سالمش را مشت ميكند: نگات به اين يكي باشه). دنيا بسته به اينكه نگاهت خورشيدي باشد يا فرهاني رنگ و بويش عوض ميشود. دنياي آدمهايي از جنس ناخدا خورشيد با تمام مشكلات و كمبودهايي كه دارد دنياي پوياتر و ارزشمندتري است. زندگي با تمام تلاشي كه براي بد كردن عمرشان ميكند بينتيجه ميماند. اين چند خط و حكايت فرهان و ناخدا خورشيد بهانهاي است براي آغازي كه اميد به تداومش دارم؛ آغازي كه در آن قرار است از همهچيزهايي بگويم كه دنيا را براي ما قابل تحملتر ميكند. قصد بستن چشم بر زشتيهايي نيست كه اگر بر آنها ديده فرو بنديم روز به روز بيشتر ميشود. نيت خير است. بال و پر دادن به اميد؛ اميدي كه گاهي اوقات تاكيد بر زشتيها ممكن است شمع وجودش را رو به خاموشي ببرد. يا بدتر از آن ممكن است به ديگران تسري پيدا كند. راستش را بخواهيد مدتي است فكر ميكنم نااميدي همچون سرماخوردگي، آنفلوآنزا و خميازه مسري است. لطفا وقتي از مرگ ناخدا خورشيد حرف ميزنيد همچون ناصر تقوايي عمل كنيد. خورشيد را نشان دهيد كه در حال طلوع است.