• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4038 -
  • ۱۳۹۶ چهارشنبه ۹ اسفند

هاشمي به روايت هاشمي(31)

از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد مي دانيد كه دنباله‌دار، خاطرات ‌آيت‌الله هاشمي را در اين ستون چاپ كرده ايم و چاپ و انتشار قسمت‌هاي بعدي‌اش ادامه دارد. ‌آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني در اينجا به بيان بخشي از خاطرات دوران خدمت سربازي پرداخته و به كار تبليغي در سربازخانه‌ها اشاره مي‌كند كه در شماره امروز مي‌خوانيد.

 

داشتيد مي‌فرموديد كه‌ تصميم‌ داشتيد برنامه‌ طلبگي‌ را شروع‌ كنيد.

ما آنجا كار تبليغي‌ مي‌كرديم‌. مساله‌ مي‌گفتيم‌، منبر مي‌رفتيم‌ و سخنراني‌ داشتيم‌. نوعا هر شب‌ تو يك‌ واحدي‌ جلسه‌ مي‌گرفتند. شب‌ها كه‌ آسايشگاه استراحت‌ بود يكي‌ از ما مي‌رفتيم‌ براي‌شان‌ روضه‌ مي‌خوانديم‌ مخصوصا محرم‌، نزديك‌ محرم‌ بود ديگر ما [نامفهوم‌ ]... به‌ هر حال‌ ما محرم‌ آنجا بوديم‌ و حوادث‌ مهم‌ ما هم‌ در محرم‌ اتفاق افتاد. چيزهاي‌ زيادي‌ هم‌ ما ياد گرفتيم‌. خوب‌ همين‌ها كه‌ بود كه‌ سربازهاي‌ معمولي‌ هم‌ ياد نمي‌گرفتند ما ياد مي‌گرفتيم‌. مسلسل‌ را من‌ خوب‌ ياد گرفتم‌. تيراندازي‌ هم‌ كردم‌. خمپاره‌ را ياد گرفتم‌ بازوكارا ياد گرفتم‌، نارنجك‌ را ياد گرفتم‌، خب‌ M1 كه‌ اسلحه‌ سازماني‌ انفرادي‌ ما بود. درس‌هاي‌ ديگري‌ هم‌ كه‌ مي‌دادند بي‌سيم‌ و امثال‌ اينها يك‌ مقدار زيادي‌ آشنا شديم‌ با مسائل‌ سربازي‌. با اينكه دوره‌ آموزش‌ چهار ماه‌ بود، ما دوماه‌ هم‌ بيشتر نبوديم‌ ديگر، تقريبا همه‌چيز را ياد گرفته‌ بوديم‌. چيتگر هم‌ رفته‌ بوديم. برگشته‌ بوديم‌. يك‌ سفري‌ در محرم‌ آمدم‌ قم‌ خدمت‌ امام‌، نزديك‌هاي‌ عاشورا بود كه‌ آن‌ سفر، خدمت‌ امام‌ صحبت‌ كردم‌. امام‌ آنجا به‌ من‌ گفتند كه‌ ما برنامه‌ براي‌ عاشورا داريم‌ البته‌ نگفتند چه‌ مي‌خواهند بگويند ولي‌ وقتي‌ كه‌ بحث‌ها و صحبت‌هاي‌مان‌ را تمام‌ كرديم‌ ايشان‌ به‌ من‌ گفتند برنامه‌اي‌ دارم‌ كه‌ روز عاشورا مي‌خواهم‌ بروم‌ فيضيه‌؛ ايشان‌ داشتند آقايان‌ ديگر را آماده‌ مي‌كردند كه‌ ديگران‌ هم‌ بيايند فيضيه‌. كار مي‌كردند روي‌ اين‌ قسمت‌. به‌ من‌ هم‌ اين‌ را گفتند و معمولا من‌ مسائلي‌ كه‌ بيرون‌ اتفاق مي‌افتاد و مهم‌ بود در همين‌ سفرهايي‌ كه‌ مي‌آمدم‌ ملاقاتي‌، يا پيش‌ امام‌ مي‌رفتم‌ يا پيش‌ رفقاي‌ ديگر، در جريان‌ مبارزه‌ قرار مي‌گرفتم. ولي‌ همين‌ حالا كه‌ آن‌ كتاب‌ شما را مي‌خواندم‌ ديدم‌ كه‌ اين‌ فاصله‌ دو ماهي‌ كه‌ من‌ سربازخانه‌ بودم‌ خيلي‌ چيزهاي‌ مهم‌ هم‌ بوده‌ كه‌ من‌ آن‌ موقع‌ در جريان‌ قرار نگرفتم‌ و اين‌ داغ‌ترين دوران‌ مبارزه‌ بود ديگر. يعني‌ بعد از قضيه‌ مدرسه‌ فيضيه‌ اوج‌ مبارزه‌ بود تا 15 خرداد و بازداشت‌ امام‌ و اينها، درست‌ در اين‌ مقطع‌ خيلي‌ حساس‌ كه‌ خيلي‌ حاد شده‌ بود مبارزه‌، ما در صحنه‌ نبوديم‌. ما فقط‌ آن‌ گوشه‌ بوديم‌. اخبار را هم‌ در اين‌ حد كه كسي ملاقاتي‌ مي‌آمد و چيزي‌ به‌ ما مي‌گفت‌ يا ما مي‌آمديم‌ بيرون‌ مي‌شنيديم‌. لااقل‌ در ميدان‌ عمل‌ نبوديم‌، ما آنجا در آن‌ محيط‌ محدود كار مي‌كرديم‌. يك‌ مجلس‌ روضه‌اي‌ خود پادگان‌ داشت‌ محرم‌؛ قاضي‌ عسگر مي‌آمد آنجا صحبت‌ مي‌كرد براي‌ ارتشي‌ها و سربازها ما خيلي‌ اصرار كرديم‌ به‌ ما اجازه‌ بدهند كه‌ ما سخنراني‌ كنيم‌ اجازه‌ ندادند به‌ ما‌، معلوم‌ مي‌شود كه‌ روي‌ ما حساس‌ شده‌ بودند. قبل‌تر چنين‌ حساسيتي‌ نبود براي‌ ما، در محرم‌ حسابي‌ وقت‌ ما صرف‌ وعظ‌ و روضه‌خواني‌ بود، كاملا مشغول‌ بوديم‌. ضمنا در آنجا برخورد كردم‌ به اين‌ گاردي‌ها كه‌ ما را پيدا كرده‌ بودند و مي‌آمدند پيش‌ ما صحبت‌ مي‌كردند. چتربازها هم‌ آنجا بودند، واحد چترباز مركزش‌ همان‌ باغشاه‌ بود همان‌ كماندوهايي‌ بودند كه‌ آمده‌ بودند مدرسه‌ فيضيه‌ را هم‌ زده‌ بودند، بعضي‌هاي شان‌. اينها تازه‌ از قشقايي‌ها برگشته‌ بودند -رفته‌ بودند جنگ‌ بود در منطقه‌ قشقايي‌- درگيري‌ داشتند با قشقايي‌ها. ماموريت‌ اينها آنجا بود. از آنجا برگشته‌ بودند آمده‌ بودند در باغشاه‌؛ قبلا هم‌ آمده‌ بودند مدرسه‌ فيضيه‌ را هم‌ زده‌ بودند، مي‌آمدند بعضي‌هاي‌شان‌ كه‌ آدم‌هاي‌ اهل‌ حالي‌ بودند مي‌آمدند براي‌ ما هم‌ آن‌ ماموريت‌ را و هم‌ قم‌ را تعريف‌ مي‌كردند. بعضي‌هاي‌شان‌ هم‌ مي‌خواستند ما را يك‌ قدري‌ تحقير كنند يا تهديد كنند مي‌آمدند آن‌ چيزهايي‌ كه‌ قم‌ ديده‌ بودند آن‌ زدن‌ها را مي‌گفتند براي‌ ما كه‌ چطوري‌ رفتيم‌ چه‌ كار كرديم. و بعضي‌ هم‌ با دلسوزي‌ مي‌گفتند به‌ عنوان‌ انتقاد مي‌گفتند كه‌ اين طور بدرفتاري‌ كردند و اينها، به‌‌ چتربازها خيلي‌ مي‌رسيدند. محرم‌ اينها روضه‌ داشتند در سالن‌ خودشان، غير از آن‌ جلسه‌اي‌ كه‌ خود پادگان داشت‌. وضع‌ ما اين طوري‌ بود كه‌ اينها هم‌ ما را دعوت‌ كردند و ما رفتيم‌ براي‌شان‌ سخنراني‌ كرديم‌. يكي‌ از شب‌هاي‌ نزديك‌ عاشورا من‌ رفتم‌ براي‌ اينها سخنراني‌ مفصلي‌ كردم‌. بعضي‌ شب‌ها هم‌ رفقاي‌ ديگر مي‌رفتند براي‌ آنها سخنراني‌ مي‌كردند روحيه‌ مذهبي‌ طبعا حاكم‌ بود. يعني‌ ماه‌ محرم‌ باغشاه‌ يكپارچه‌ عزاداري‌ بود. صبح‌ كه‌ مي‌رفتيم‌ نظام‌‌جمع‌ و اين‌ كارها بر مي‌گشتيم‌ از كلاس‌ها ديگر بقيه‌اش‌ همين‌ بود. سياه‌پوش‌ بود. روضه‌ بود. مساله‌ بود. بسيار ميدان‌ خوبي‌ براي‌ ما بود. ما هم‌ خيلي‌ حرف‌ مي‌زديم‌؛ جريان‌ مبارزه‌ و اين‌ چيزها را مي‌گفتيم‌ و هيچ‌وقت‌ گير نيفتاديم‌ يعني‌ اين طور نبود كه‌ گزارشي‌ عليه‌ ما رد بشود اگر هم‌ گزارش‌ رد شده‌ پيش‌ از اينكه به‌ نتيجه‌ برسد ما آمديم‌ بيرون‌ ديگر. به‌ هر حال‌ فقط‌ اثرش‌ همين‌ بود كه‌ آخرها روي‌ ما حساس‌ شدند. وضع‌ به‌ گونه‌اي‌ بود كه‌ عصر عاشورا سرهنگ‌ يا سپهبد بود چه‌ بود عظيمي‌؛ آن‌ موقع‌ عظيمي‌ فرمانده‌ نيروي‌ زميني‌ بود فكر مي‌كنم‌. او آمد باغشاه‌ و وقتي‌ كه‌ آمده‌ بود ديده‌ بود ما بيست‌ و چند نفر بيست‌ و چند جلسه‌ روضه‌ داشتيم‌ يعني‌ در هر گوشه‌ باغشاه‌ يك‌ عده‌ جمع‌ شده‌ بودند و يكي‌ از طلبه‌ها براي‌شان‌ سخنراني‌ مي‌كرد، گفته‌ بود شما اينجا را كه‌ مسجد كرديد كه‌ اينجا تعطيل‌ شد ديگر، يعني‌ ما از آن‌[ناتمام]...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون