روزنامه ها ناگهان تعطيل مي شوند
همه ما گريگوري پكهاي بيچاره
حامد يعقوبي
هر وقت روزنامهاي بسته ميشود ياد فيلم تعطيلات رمي ويليام وايلر ميافتم و علاوه بر تحسين ذكاوت كارگردان براي شخصيتپردازي گريگوري پك به عنوان روزنامهنگاري آس و پاس كه هميشه خدا آه در بساط ندارد، به كساني فكر ميكنم كه از فرداي تعطيلي ناچارند كانتكت موبايلشان را بالا و پايين كنند و به بهانه احوالپرسي به دوستانشان زنگ بزنند و بعد از اعلام خبر بيكاري تلويحا از آنها خواهش كنند، اگر سر كار جديدي رفتهاند رفقاي سابق را بيخبر نگذارند. زيركي را گفتم اين احوال بين، خنديد و گفت/ صعب روزي، بوالعجب كاري، پريشانعالمي.
از بين همه روزنامهنگارهايي كه در فيلمهاي سينمايي ديدهايم، گريگوري پك تعطيلات رمي با آن رخوت غمانگيزي كه زندگياش را در بر گرفته بود، شباهت زيادي به ژورناليستهاي ايراني داشت؛ رابرت ردفورد و داستين هافمن همه مردان رييسجمهور نيز ژورناليستهاي دوستداشتني هستند منتها آن زندگي شيكوپيك، آن ماشينهاي تحريرهاي جذاب، آن هيجانات آرمانگرايانه از آنها موجوداتي دور از دسترس ساخته كه به راحتي نميتوان به دنيايشان راه يافت. روزنامهنگار ايراني بيشتر از اينكه روياي افشاي رازهاي مگوي دنياي سياست و اقتصاد را داشته باشد، نگران است امنيت شغلياش به خطر نيفتد، حق هم دارد؛ از بس شبيه شخصيت اول فيلم پيانيست آوارگي كشيده كه ابدا نميتواند براي دو روز آيندهاش برنامهريزي كند.
خبر تعطيل شدن دو روزنامه - به دلايلش كار ندارم - بيشتر از اينكه من را ياد مخاطرات توسعه دموكراسي و نقش روزنامهنگاران در اين مسير بيندازد، اندوه بيكاري شب عيد و حقوقهاي پرداختنشده همكارانم را در دلم زنده ميكند. روزنامهنگار قبل از اينكه نماينده
آرمانهاي صنفي و اجتماعياش باشد، آدميزاد است. آدميزاد به نان شب و خريد شب عيد و پول خانه استيجاري و كرايه رفت و آمد روزانهاش نياز دارد، آدميزاد براي زنده ماندن محتاج اين است كه شغل سادهاي داشته باشد، اين حقيقتي است كه هيچكس نميتواند كتمانش كند.
از اين نظر ما بهشدت شبيه گريگوري پك تعطيلات رمي هستيم؛ مستاصل و بيپول و نگران و تنها.