• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4058 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۱۸ فروردين

بار دگر روزگار چون شكر آيد

جواد طوسي

خيلي باحال است كه آدم در 61 سالگي بهانه‌اي پيدا كند و بنا به پيشنهاد يك همكار مطبوعاتي از آن انشاهاي دوران دبستانش بنويسد. در كنار موضوعات كليشه‌اي چون «علم بهتر است يا ثروت؟» و «تعطيلات تابستان را چگونه گذرانديد؟» و «كدام فصل سال را دوست داريد؟» و «مي‌خواهيد در آينده چه كاره شويد؟» و...، موضوع كم و بيش ثابت انشا بعد از خاتمه ايام نوروز ماها اين بود كه در عيد چه غلطي كرديم و چه خاكي توي سرمان ريختيم؟! همين 13 روز اول امسال را كه مرور مي‌كنم، مي‌بينم چقدر در آن دوران كودكي و نوجواني با همه فقر و نداري خوشبخت‌تر و بي‌فكر و خيال‌تر بوديم. البته بستگي دارد كه خوشبختي را در چه ببينيم؟ يكي مثل آن مرد قاچاقچي معتاد فيلم «تيغ و ابريشم» مسعود كيميايي معتقد است كه «خوشبختي يعني بي‌غيرتي، خوشبختي مال ازگل‌ها و زن‌هاي بزك كرده زير چراغ برقه كه احيانا سه چهار كلاس سواد دارن. آدمي كه يك جو غيرت داشته باشد و بخواد تا نشه، خوشبخت نيست.» يكي هم در اوج قناعت، با هم بودن زير يك سقف و دل تپيدن براي يكديگر را عين خوشبختي مي‌داند كه اين يك قلمش كم‌كم دارد در اين روزگار افسرده و پريشان سير نزولي طي مي‌كند و به مرحله «يافت مي نشود...» مي‌رسد.

باور كنيد در اين سن و سال، بنده هم آدمي قانعم و آرزوهاي بزرگ و جاه‌طلبي‌هاي عجيب و غريب ندارم. عيد آن سال‌ها در خانه‌اي اجاره‌اي دل‌مان خوش بود و مي‌گفتيم و مي‌خنديديم و با «كلام» سراغ همديگر را مي‌گرفتيم. ولي عيد امسال در نهايت خلأ ارتباط كلامي، در بمباران پيامك‌ها و پيام‌هاي يكنواخت تلگرامي قرار گرفتم كه همه براي حقير و خانواده محترمم(!) آرزوي سالي خوش، توام با سرافرازي و سربلندي داشتند. امسال به اين باور رسيدم كه بساط تلفن را بايد از داخل خانه‌ها جمع كرد و تلفن‌فروش‌هاي ته خيابان سعدي جنوبي و ابتداي لاله‌زار قديم چاره‌اي جز تغيير شغل و نوشتن پنجاه شصت درصد تخفيف روي شيشه مغازه‌هاي‌شان ندارند.

از شما چه پنهان، با همين بضاعت فكري اندكم بعضي از ديدگاه‌هاي مرحوم داريوش شايگان را قبول ندارم.

به عنوان مثال، اصلا برايم قابل هضم نيست كه آرمانخواهان يك دوره تاريخي بعدا به غلط كردن بيفتند و بگويند نسل ما گند زد و خيط كاشتيم. ولي به حرمت كتاب‌هايي چون «آسيا در برابر غرب»، «افسون‌زدگي جديد»، «زير آسمان‌هاي جهان»، «در جست‌وجوي فضاهاي گمشده»، «پنج اقليم حضور» و «بت‌هاي ذهني و خاطره ازلي» كه از شايگان خوانده‌ام و دريچه‌هاي تازه‌اي در ذهنم گشوده شد، در مجلس ترحيمي كه به همت علي دهباشي عزيز و باوفا در يكي از مساجد شمال تهران در اوايل فروردين برگزار شده بود به اتفاق دوست عزيزي شركت كرديم. البته دو، سه روز پيش كه ستون ثابت صفحه 10 جريده وزين «كيهان» (نگاهي به ديروز‌نامه‌هاي زنجيره‌اي) را مي‌خواندم و پي به ساواكي و وابسته به دربار پهلوي بودن شايگان بردم، از اين كرده خود پشيمان شدم و با خود اين ترانه قديمي را زمزمه كردم: «عجب غافل بودم من/ اسير دل بودم من...». راستش در اين ماليخولياي ذهني ناشي از پيوند ناگسستني با اين روزنامه نوستالژيك، دارم به جايي مي‌رسم كه فكر مي‌كنم همه ساواكي و وابسته هستند، مگر خلافش ثابت شود!

فرصت خوبي هم پيش آمد و تعدادي از فيلم‌هاي اسكاري را ديدم كه از ميان‌شان از «سه بيلبرد نرسيده به ابينگ ميزوري» مارتين مك‌دانا خيلي خوشم آمد و معتقدم بعد از نمايش خشونت در آثار فيلمسازاني چون سام پكين‌پا، سر جو لئونه، مارتين اسكورسيزي، كوئنتين تارانتينو و ديويد كراننبرگ، در اينجا با نمونه متفاوتي از روانشناسي خشونت و گذر از آن مواجهيم. هرچند در واقعيت جاري در همين روزهاي اخير، دو نمونه از اجراي خشونت را در رفتار و اعمال نامتعادل آن جوان 17ساله اهوازي كه جان 11 نفر را در يك قهوه‌خانه گرفت و زن 39ساله ايراني كه در حمله مسلحانه به مقر يوتيوب در كاليفرنيا 4 نفر را زخمي كرد و بعد هم خودش را كشت، مي‌بينيم. با همين چند نمونه دست به نقد، بايد اميدوار باشيم كه سال خوب و پرباري را در پيش داريم. پس بياييد با سعدي شيرين‌سخن، همصدا شويم و بگوييم: «مبارك بادت اين سال و همه سال...». اين بود انشاي من، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون