فكري بايد كرد
سيد علي ميرفتاح
احتمالا سال 97 سال سختي براي ما ايرانيها باشد. به لحاظ سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، ورزشي و غيره ما با چالشهاي جدياي مواجه خواهيم بود. چالش كه اين روزها بيشتر به زبان و قلم ايرانيها راه يافته، در اصل تركي است و از چالشمق گرفته شده. معنياش كتككاري است اما تلاش و جدال و كلنجار هم معني ميدهد. سعدي هم در بوستان چالش را به همين معاني كه برشمردم به كار برده است: «بيا تا در اين شيوه چالش كنيم/ سر خصم را سنگ بالش كنيم.» استادي سعدي اين است كه عبارت را در جايي به كار برده كه موضوع رزم و زد و خورد و زورآزمايي در ميان است. در سالهاي اخير چالش تركي مقابل چلنج انگليسي هم نشسته است. شباهت ظاهري چلنج با كلنجار ما را بر آن ميدارد تا هر دو را در يك معني به كار بريم، اما شبكههاي ماهوارهاي و فضاي مجازي با استفاده بيش از حد و بيرويه باعث شدهاند تا بسامد چالش بالا رود و بار معنايي لغت در چشم ما سبك شود. دو، سه سال پيش خاطرتان باشد كاربران شبكههاي مجازي روي سر هم آب ميريختند و آن را چالش آب يخ صدا ميزدند. بعد چندي همينها قرار گذاشتند تا به يكديگر كتاب معرفي كنند. اسم اين معرفي كتاب را هم چالش كتاب گذاشتند. در ذهنتان مرور كنيد به ده، دوازده بازي بامزه و بيمزه برميخوريد كه عنوان همهشان چالش است: چالش فيكس، چالش پلاستيك، چالش حيوانات خانگي و... در واقع با تكرار ملالآور چالش، اعتبار و ارزش آن را كم كردهايم. آنقدر بهجا و بيجا چنين عبارتي را زير دست و پا ريختهايم كه مبتذلش كردهايم. شايد اگر ده، پانزده سال پيش ميگفتيم ما با چالشي به اسم كمآبي روبهروييم، تاثير جديتر و عميقتري روي مخاطب ميگذاشتيم. اما آنقدر در اين سالها گوش و ذهنمان را به چالش عادت دادهايم كه ناخواسته گمان ميبريم بيآبي هم چيزي است در عداد مووزوزيها و آبپاشي و... احتمالا به جهت تفطن به همين بياثر شدن الفاظ است كه بعضي سياستمداران و نويسندهها «ابرچالش» را وضع كردهاند. فكر كردهاند كه با بزرگ كردن چالش شايد بتوانند بر ذهن و ضمير مخاطب اثر بگذارند و توجه آنها را به خود جلب كنند. اما كافي است در فضاي مجازي سرچ مختصري كنيد تا ببينيد ابرچالش هم چندان جديتر و نافذتر از خود چالش نيست. ابرچالش زماني ابرچالش است كه يكي، دوتا، نهايت سهتا باشد. دقيقا مثل ابرقدرت اگر بنا باشد صدتا ابرقدرت بشماريد پس معلوم ميشود چندان قدرت خارقالعادهاي در ميان نيست. ابرچالش هم وقتي از مرز صدتا و دويستتا ميگذرد، كنار دست همان مووزوزيها و حيوانات خانگي مينشيند.
با اين توضيحات اگر برگردم به ابتداي يادداشتم و بخواهم سختي سال 97 را متذكر شوم چه بايد بكنم؟... تعابيري مثل سخت و شرايط حساس كنوني و برهه ويژه هم وضع بهتري از چالش ندارند. حقيقت اين است كه دست و دلبازي مسوولان و رسانههاي فارسيزبان در مصرف تعابير مهم و سرنوشتساز، هم از اين طرف حساسيت گوش ما را بالا برده هم از آن طرف جدي بودن موضوعات را پايين آورده است. آنقدر تكرار كردهايم شرايط حساس كنوني كه ديگر براي تاكيد بر شرايط حساس كنوني دستمان خالي است. به قول يكي از نويسندههاي خوشذوق بايد بگوييم شرايط حساس كنوني، كنونيتر شده است. بحث اقدام هم هست. شما ميگوييد مشكل آب جدي است. به قول معروف ما با ابرچالش آب دست به گريبانيم. اما چون در عرصه عمل اتفاقي نميافتد از آنجايي كه اقدامي صورت نميگيرد چنين ميپنداريم كه گويي چوپان دروغگو، گرگ گرگي گفته است تا عجالتا سر كارمان بگذارد و دفع وقت كند تا بعد ببيند چه ميشود... سال 97 به دهها دليل سال جدي و سختي است اما متاسفانه مسوولان و رسانهها نميتوانند اين معني بديهي را- كماهو حقه- به مردم منتقل كنند. ما مشكل ادبيات داريم و نميتوانيم درباره مسائلمان چنان كه اقتضا ميكند حرف بزنيم. از من بپرسيد ميگويم جديترين آسيبي كه رسانهها- خصوصا رسانههاي ماهوارهاي و مجازي- به ما زدهاند مبتذل كردن امور جدي است. آن ادبيات كه ميتواند ما را گرد هم بياورد تا درباره مسائلمان حرف بزنيم و تصميم بگيريم، شوربختانه مبتذل و بيخاصيت شده است، فكري بايد كرد.
به سالهاي اخير اگر به ديده اعتبار بنگريد ميبينيد كه نه «ما» بلديم با حاكمان صحبت كنيم و نه حاكمان ميتوانند و بلدند با ما حرف بزنند. سهل است ما خودمان هم با خودمان نميتوانيم گفتوگو كنيم. در ظاهر امر همه از گفتوگو و ضرورت آن حرف ميزنند در باطن اما توان گفتوگو را از دست دادهايم، زيرا ادبيات گفتوگو را مبتذل كردهايم و الفاظ و عبارتها را از معنا دور ساختهايم.