بيماري يا رذيلت، مساله اين است
محسن آزموده
«الف» به «ب» ميگويد: «دقت كردي دهان فلاني لحظهاي از جويدن باز نميماند؟ مدام و يكريز در حال لمباندن است، انگار سيرموني ندارد، همين است كه مثل گاو شده!» آشكارا در لحن «الف» گونهاي تحقير يا شماتت اخلاقي نسبت به رفتار «فلاني»
مشهود است.
گويا «الف» با بيان اين عبارات ميخواهد شخصيت اخلاقي فلاني را محكوم كند و بگويد كه او آدم غيرمسوول، لاابالي و بيتوجهي است و اصلا متوجه رفتار زشت و زنندهاش كه همان مدام خوردن و خوردن و جويدن باشد، نيست. پيامدش هم در وهله اول گريبان خودش را گرفته، چاق
و زشت شده.
«ب» اما بدون تامل در واكنش به حرف «الف»، ميگويد: «آره راست ميگويي! فكر ميكنم مريض است. دست خودش نيست. بايد برود دكتر. ببين چطور تودههاي چربي از همه جاي لباسهايش بيرون زده». روشن است كه «ب»، قاعده بازي را عوض كرده است. او اگر ميخواست در همان بازي «الف» باقي بماند، مثلا بايد ميگفت: «آره، راست ميگويي! خجالت هم نميكشد اين «فلاني»! كاه از خودش نيست، كاهدون كه از خودشه! جمع كن آن خيك چربي را. ملت از گشنگي ميميرند، اين خرس گنده از سيري! كارد بخوره به اون شكم»!
اما همانطور كه خوانديم، «ب» مطابق ميل «الف»، بازي نكرد و به جاي تعابير اخلاقي، از جملاتي پزشكي استفاده كرد. يعني وضعيت جسماني «فلاني» و پرخوري او را نه به اراده و اختيارش كه به امري احتمالا غيرارادي مثل ژنها منتسب كرد و به جاي اينكه «فلاني» را فردي رذيلتمند خطاب كند، گفت كه بيچاره مريض است. «الف» هم كه از اين پاسخ «ب» سرخورده شده بود، سرش را پايين انداخت و گفت: «راست ميگي، دلم برايش ميسوزه. گناه داره «فلاني». ببين چه سخت راه ميره. وزن بالا كمر و پايش را
داغون ميكنه.»
ديرزماني پرخوري يك رذيلت اخلاقي تلقي ميشد و انسان شكمباره، فردي كه به دلايل مختلف قابل سرزنش است. در فرهنگها و سنتهاي گوناگون، شكل و شمايل آدم چاق، به عنوان تصوير فردي هوسران، لاابالي، مال مردمخور و... به كار ميرفت و آدمهاي خوب، كساني بودند كه از فرط كمخوري و نخوردن، پوست و استخوان بودند. اما اكنون با تغيير نگرش به انسان و جهان و به عبارت ديگر با پزشكيشدن گفتار (discourse)، چاقي و پرخوري نه يك رذيلت كه يك بيماري تلقي ميشود كه بايد درمان شود و فرد چاق، پيش از آنكه گناهكاري مستوجب عقوبت در نظر گرفته شود، بيماري است كه بايد برايش دلسوزي كرد و در صورت امكان زمينه معالجهاش
را فراهم آورد.
نكتهاي كه باقي ميماند اين است كه خود آقا يا خانم فلاني اگر مكالمه «الف» و «ب» را ميشنيد، با كدام بيشتر همدل بود؟ آيا از كينتوزي و نگاه نفرتبار «الف»، ناراحت ميشد يا از دلسوزي رقتانگيز «ب» حالش به هم ميخورد كه كوشيده بود او را محكوم شرايط جبري در نظر آورد؟! شما چطور فكر ميكنيد: آيا چاقي يك رذيلت اخلاقي است يا ويژگي ژنتيكي؟!