زندانزاده
اسدالله امرايي
سحابي خرچنگ نوشته اريك شوويار نويسنده فرانسوي با ترجمه مژگان حسيني روزبهاني در انتشارات ققنوس منتشر شده است. از خانم حسيني پيشتر پاره يادداشتهاي اوژن يونسكو را در نشر مركز خوانده بودم. اريك شوويار را نويسنده پسامدرن ميدانند و سحابي خرچنگ هم رمان پسامدرنيستي است. شخصيت كراب انگار از جنس سحابي است. سحابي خرچنگ نام توده ابرمانندي در فضاست. كراب موجودي متفاوت و عجيب و غريبي است و انباشته از تناقضهاست. كراب با يك زن نامرئي زندگي ميكند. در يك كلام، شيرينترين و نازنينترين زن نامرئي كه خيلي دلرباتر از بقيه است. دروغ نگويم، بين همه زنهايي كه هيچوقت نديده، هماني است كه نبودنش بيرحمانهتر از همه عذابش ميدهد. كراب دلش نميخواهد بختش را با بخت هيچ كس عوض كند. اين عشق زندگياش را نوراني ميكند. او خوشبختترين مرد دنياست.... شوويار براي رمان سحابي خرچنگ جايزه فِنِئون را گرفته است كه به نويسندگان مستعد و بيپول ميدهند و در واقع نوعي حمايت و استعداديابي است و پلكان ترقي نويسنده. از همان آغاز فصل اول كتاب متوجه ميشويم كه با رماني متفاوت روبهرو هستيم و هر چه داستان پيش ميرود با شخصيت غريب راوي بيشتر آشنا ميشويم. كراب در زندان به دنيا ميآيد. معلوم نيست مادرش به چه علت زنداني است. اما وقتي مادر آزاد ميشود، كراب را رها نميكنند و به داخل سلول هل ميدهند و در را ميبندند. «كراب اگر مجبور بود بين كري و كوري يكي را انتخاب كند، يك لحظه هم شك نميكرد و درجا كر ميشد. هر چند از نظر او موسيقي خيلي بهتر از نقاشي است. ولي بهزودي ميبينيم كه براي كراب يك تناقض چيزي نيست.
بعد اگر مجبور بود بين از دست دادن چشم راست و دست راست يكي را انتخاب كند، چشم راستش را فدا ميكرد. به همين ترتيب، اگر ناچار به انتخاب بين چشم چپ و دست چپش بود، اين يكي را نگه ميداشت. همينطور بيشتر دلش ميخواست اين دست را نگه دارد تا چشم راستش. بيشتر از چشم چپش دوست داشت دست راستش را نگه دارد. اما اگر از او بخواهيد بين دو چشمش و دو دستش يكي را انتخاب كند، با اينكه ادعا ميكرد هر كدام از دو دستش را به هر كدام از دو چشمش ترجيح ميدهد، بهراحتي از دو دستش خواهد گذشت تا دو چشمش را نگه دارد.» كتاب در پنجاه و يك فصل كوتاه نوشته شده و حجم برخي از فصلها دو صفحه است. شوويار، نويسنده فرانسوي در سال 1964، در شهر روش- سور- يون به دنيا آمد. در مدرسه عالي روزنامهنگاري ليل تحصيل كرد و ادبيات را در نانت، با خواندن يك كتاب در روز، فرا گرفت. خودش گفته است: «استادها خيال ميكنند ورلِناند و دانشجوها خودشان را رمبو ميدانند؛ هيچ فايدهاي ندارد.»