قفس تنگ
سيد عبدالجواد موسوي
اين روزها بازار مرگومير هنرمندان داغ است. به ظاهر اتفاق مهمي نيست. هنرمندان هم مثل ديگر ابناي بشر روزي به دنيا ميآيند و روزي از دنيا ميروند. اما اين ظاهر ماجراست. هنرمندان معناي اين جهان بيمعنايند و هر وقت هنرمندي ازدار فاني رخت بر ميبندد در حقيقت جهان بخشي از معناي خود را از دست ميدهد و زيستن در جهان بيمعنا هولناك است. شايد براي شما اين حرف كمي عجيب باشد اما من هربار كه مرگ و مير هنرمندان شدت پيدا ميكند وحشتزده ميشوم. اين مرگ و ميرها براي من يك نشانه است. نشانه روزهاي نه چندان خوبي كه قرار است از راه برسند و جهان را از اينكه هست وحشتناكتر كنند. آنكه ميگفت شاعران نگاهبانان خانه وجودند درك و دريافتش از شاعري وراي وزن و قافيه بود. شاعر كسي است كه درك و دريافتي شاعرانه از هستي دارد و به اين اعتبار همه هنرمندان شاعرند. البته در معناي هنرمند به معناي امروزين و ديروزينش اختلاف بسيار است اما هرچه هست فعلا بضاعت ما همين است كه هست. كساني كه براي ما در اين روزگار عسرت خاطرهها ساختند و مارا براي لحظاتي هم كه شده از روزمرّگي رهانيدند غريبانه زندگي را ترك ميكنند و مارا در اين جهان تنها ميگذارند و ما هم چنان دوره ميكنيم روز را و شب را و هنوز را. اين حرفها به اين معنا نيست كه بايد براي هنرمندان كاري كرد و آنان را پيش از آنكه با جهان وداع گويند ارج و قرب نهاد. اين موضوع صرفا يك موضوع شخصي نيست. هنرمندان از وضع موجود دل خوشي ندارند و اين نادلخوشي بيش از آنكه شخصي باشد به رواج ابتذال لجامگسيختهاي برميگردد كه فضا را براي نفس كشيدن تنگ ميكند. به تعبير بلند مولانا عبدالقادر بيدل دهلوي:
زين پيش كه دل قابل فرهنگ نبود
از پيچ و خم تعلقم ننگ نبود
آگاهيام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم قفس تنگ نبود