جلوگيري از توقف سينماي واقعي
از ديروز، اكران فيلم «مغزهاي كوچك زنگزده» كاملترين ساخته هومن سيدي شروع شده و گوشه و كنار سينماها، فيلم «شعلهور» جديدترين ساخته حميد نعمتالله هنوز سئانسهاي نمايش دارد. دو فيلم اجتماعي بهخصوص كه شبيه كليشههاي سينماي اجتماعي نيستند و به جاي ايجاد كسالت در مخاطب و تكرار تعبير كهنه «فيلم بايد از درد مردم بگويد»، آدمها و زندگيهاي عجيبي را در قاب گرفتهاند و فضاي تازهاي ساختهاند. ذهنها را به فعاليت مياندازند و آدمي را به فكر فرو ميبرند كه چه شرايطي، چه سركوب و چه عقدههايي ميتواند مبناي رفتارهاي غريب شخصيت اصلي هر يك از دو فيلم (بهترتيب با بازي نويد محمدزاده و امين حيايي) باشد؟ اينها در بزنگاهي كه سينما را به روانشناسي اجتماعي پيوند ميزند، دستاوردي ارزشمند بهشمار ميرود.
اما اقبال «شعلهور» در اكران و به طور كلي وضعيت استقبال مخاطبان از فيلمهايي كه ماهيت اصلي و واقعي سينماي ايران را شكل ميدهند، از حد نياز و انتظار پايينتر بوده است. در حقيقت ميتوان گفت با وضعيت اقتصادي هولناك و بحران باور نكردني در تمام لايههاي معيشت، ادامه اين روند ميتواند به توقف و اتمام سينماي درست در كشورمان منجر شود. با اوضاع كنوني، اغلب دفاتر توليد فيلم دريچه ورودي فيلمنامههاي خود را بهطور كامل بستهاند و بهندرت اگر پروژهاي در مراحل اوليه توليد باشد، بابت آنكه بناست به يكي از همين شبهكمديهاي بيجان و بيخاصيت بدل شود، سرمايهگذار جلب كرده است. روي پرده هم تنها همين نوع فيلمها ميفروشند و سال بحرانهاي اقتصادي دارد براي سينما حتي بدتر از عرصههاي ديگر رقم ميخورد. گوش همه ما هم از آن توجيه قديمي پر است كه ادعا ميكنند مردم در اين اوضاع نياز به فراموشي مشكلاتشان دارند و از همين روست كه فقط به تماشاي اين به اصطلاح كمديها ميروند.
نياز به رها شدن از چنبره گرفتاريهاي روزمره، امري بديهي و در همه جاي جهان، از پايههاي گردش صنعت سينماست. وانگهي اين تصور كه فيلم بايد حتي در قالب كمدي صرفا كالايي يكبارمصرف باشد و به محض اتمام زمان نمايش، چيزي از لطف و نمك و لذت تماشاي دقايق مفرح آن در ياد تماشاگر نماند و هيچ شوخي شيريني نداشته باشد كه بتوان دوباره نقل كرد، سخيف انگاشتن قالب متعالي كمدي است. اينكه در اينگونه مباحث انتقادي به نظر ميرسد به جدل با ذات كمدي برخاستهايم، تنها يك خطاي ديد است. اصل اين است كه كمدي بااصالت ميتواند لذتي ماندگارتر از زمان نمايش و بازيهاي فكاهي گذرا و بيرمق داشته باشد. در نتيجه، اگر تماشاگر در اين روزگار توانفرسا براي همان فراموشي از مشكلات خود، به تماشاي مسائل و تصويرهايي بنشيند كه فقط سطح حسهاي او را قلقلك نميدهند و به واقع ذهنش را درگير ميكنند، سرگرم شدن را به معنايي واقعيتر تجربه خواهد كرد و در عملكردي انساني و فرهنگي براي جلوگيري از اتمام سينما در ايران، شريك خواهد شد. نشستن به تماشاي دو فيلم «شعلهور» و «مغزهاي كوچك زنگزده»، گوشهاي پرنور از همين عملكرد خواهد بود.