موقعيت خطير
سروش صحت
مسوول صفحه آخر زنگ زد و گفت: «روزنامه داره تعطيل ميشه، به دادمان برس.» پرسيدم: «چي شده؟» مسوول صفحه آخر گفت: «هفته پيش كه نوشته بودي پنج، شش هفته اين ستون را نمينويسي، همه خوانندهها زنگ زدند گفتند ما ديگه روزنامه را نميخريم... روزنامه داره تعطيل ميشه.» گفتم: «جان من راست ميگي؟» گفت: «بله... اصلا باورم نميشه اينقدر طرفدار داشته باشي» خودم هم باورم نميشد.
گفتم: «آخه من الان سفر هستم... اينجا هم تاكسي نيست.» مسوول صفحه آخر گفت: «ببين، يه كاريش بكن، موقعيت خيلي خطيره. هيچ وقت فكر نميكردم نوشتن يا ننوشتن من باعث ايجاد يك «موقعيت خطير» بشود. عزمم را جزم كردم و آستين را بالا زدم و اين حاصل كار من است.»
عزيزان و علاقهمندان هميشگي و ثابت ستون تاكسي من پنج، شش هفتهاي سفر هستم و اينجا اصلا تاكسي وجود ندارد، خودتان را بگذاريد جاي من، وقتي اينجا تاكسي نيست، من چطور ميتوانم تاكسينوشت بنويسم؟... خواهش ميكنم شما اين چند هفته به خاطر من روزنامه را بخريد تا اين موقعيت خطير و بحراني رد شود و بعد من دوباره در خدمت شما خواهم بود.
اين يادداشت را براي مسوول صفحه آخر فرستادم اما سه روز است كه هرچه زنگ ميزنم، مسوول صفحه آخر جواب نميدهد، فقط يك اساماس داده و نوشته «خيالت راحت شد؟... روزنامه تعطيل شد و تمام.»