صالح نجفي
محسن آزموده| انقلاب چيست؟ ريشهها و زمينههاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي آن كدام است؟ آيا ميتوان آن را پيشبيني كرد يا لااقل شرايطي جامع و كامل براي وقوع آن برشمرد؟ آيا ميتوان در برابر آن ايستاد و جلوي وقوع آن را گرفت؟ تفاوت آن با صورتها و انواع ديگر تغيير و تحول سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي در چيست؟ اگر به هر يك از دانشنامهها و فرهنگهاي معتبر رايج علوم سياسي و علوم اجتماعي مراجعه كنيم در برابر مفهوم نوآيين و جديد «انقلاب»(revolution) تعريف يا تعريفهايي واضح و مشخص مييابيم، در كنار تقسيمبنديهاي متفاوت از انواع انقلاب و ارايه توضيحاتي درباره هر يك از اين اشكال. مثل اينكه انقلاب را دگرگوني اساسي و بنيادين تعريف كنيم و انقلاب سياسي را تغيير در ساخت قدرت سياسي قلمداد كرد اما آيا ارايه اينگونه تعاريف پسيني، شسته و رفته و در بسياري موارد همانگويانه، نقض غرض نيست؟ در چهلمين سالگرد انقلاب، موسسه پرسش به جاي امر پرداختن به مباحث رايج درباره انقلاب ايران، نشست عصر پنجشنبه خود را به تاملاتي راجع به خود انقلاب اختصاص داد. در اين نشست، صالح نجفي به تحول مفهوم انقلاب(رولوشن) و در واقع زايش معناي جديد آن در پيوند با انقلاب فرانسه پرداخت و مراد فرهادپور از تعريفناپذيري انقلاب به دليل ماهيت و سرشت تاريخي آن اشاره كرد. فرهادپور در تاملاتي راجع به مفهوم انقلاب، برخي ويژگيهاي تاريخي آن چون ضرورت گشودگي و تداوم آن را برشمرد. محمد مالجو نيز در اين نشست، علت ناكامي انقلابهاي سوسياليستي را ناديده گرفتن دو عنصر فرهنگ و دموكراسي خواند. گزارش پيش رو روايتي است از سخنراني اين 3 پژوهشگر با تاكيد بر اين ديدگاه كه ديدگاههاي ايشان راجع به انقلاب از موضعي چپگرايانه بيان شده و قطعا از ديدگاههاي ديگر، پديده انقلاب را به صورتهاي متفاوتي ميتوان مورد تامل و مداقه قرار داد.
در ابتداي فيلم «قبل از انقلاب» (1964) ساخته كارگردان فقيد و راديكال ايتاليايي برناردو برتولوچي(2018-1941) از شارل موريس دو تاليران(1838-1754) ديپلمات مشهور فرانسوي چنين نقل ميشود كسي كه در سالهاي قبل از انقلاب زندگي نكرده، نميداند كه زندگي چه لذتي دارد. اصل اين جمله در كتاب خاطرات فرانسوا گيزو(1874-1787) مورخ و سياستمدار فرانسوي چنين است:«موسيو تاليران يك روز به من گفت كسي كه در سالهاي حول و حوش 1789 زندگي نكرده، لذت زندگي را نميفهميده است». نام تاليران در تاريخ فرانسه مترادف با ديپلماسي زيركانه و مبتني بر بياعتمادي طرف مقابل بر اساس نوعي كلبي مشربي است. تاليران در نظامي اريستوكراتي(اشرافسالاري) به دنيا آمده كه در آن پسر ارشد خانواده وارد ارتش ميشد و وارث اموال و القاب. تاليران پسر دوم خانواده بود و كشيش شد. او به علت مشكلي جسماني در پاهايش نتوانست وارد ارتش شود و به جاي آنكه وارث اموال و القاب خانواده شود و 10 سال پيش از انقلاب(1779) كشيش شد. جالب است كه تاليران به عنوان فردي بيايمان مشهور بود! تعبير تاليران به روايت برتولوچي در وهله نخست اشاره به كساني دارد كه نوستالژي سالهاي پيش از انقلاب را دارند. اما با دقت در اصل تعبير تاليران درمييابيم كه او به سالهاي بلافاصله قبل و بلافاصله بعد از انقلاب اشاره دارد. او در واقع نوستالژي و غم حسرت روزهاي سرمستيآوري را داشته كه به تدريج سلطنت مطلقه سرنگون ميشده و براي اين كشيش مهمتر آنكه نفوذ كليساي كاتوليك نيز كمتر ميشده است. او با ديده حسرت به روزهايي مينگرد كه همه چيز ممكن به نظر ميرسيد. بنابراين در خوانش اين جمله نميدانيم كه بايد تاليران اريستوكرات كشيش را در نظر گرفت يا تاليران ديپلمات را. از سوي ديگر اين جمله دستكاري شده را از زبان برتولوچي انقلابي ميخوانيم كه معتقد است، زندگي بعد از انقلاب شيرين ميشود. بنابراين تكثر تعابير و اختلاف نظرها جالب است، يعني در نهايت به طور دقيق مشخص نيست كه زندگي در كدام يك از اين 3 برهه(قبل، حين و بعد از انقلاب) شيرين بوده است. به خصوص كه قهرمان فيلم برتولوچي كه در آن زمان خود گرايشهاي شديد چپ داشته، فابريچيو پسر جوان ماركسيستي است. برتولوچي در دهه 1990 در مصاحبهاي راجع به اين نقل قول و تغيير آن توضيح ميدهد و ميگويد:«من دچار تبي هستم كه با بقيه فرق دارد. من نوستالژي زمان حال را دارم زيرا به نظرم هر لحظه ولو در حال زندگي آن هستم به نظرم دور ميآيد. بايد اغراق كنم كه آينده بورژوايي من همان گذشته بورژوايي من است. براي من ايدئولوژي زماني كه آن فيلم را ميساختم، نوعي تعطيلات محسوب ميشد و فكر ميكردم كه دارم انقلاب را زندگي ميكنم. اما بعدا متوجه شدم كه اشتباه ميكردم زيرا سالهاي قبل از انقلاب را زندگي ميكردم.» او در نهايت تعبيري آيرونيك(طنزآلود و طعنهآميز) را به كار ميبرد:«براي امثال من زندگي هميشه قبل انقلاب است.» بنابراين وقتي از منظر انقلاب به زندگي مينگريم، زندگي هميشه زندگي قبل از انقلاب است. به اين ايده بازميگردم.
اهميت انقلاب فرانسه
وقتي ميگوييم كه مفهوم «انقلاب»(revolution) مدرن است بايد در نظر داشته باشيم كه انقلابي در خود اين مفهوم در قرن هجدهم رخ داده است. تا پيش از قرن هجدهم كساني كه رويدادهاي تاريخي را روايت يا تفسير ميكردند از دو مقوله طبيعي استفاده ميكردند و زمان تاريخي ذيل آن دو مقوله طبيعي تعريف ميشد. يعني از يكسو «رولوشن» به معناي گردش اجرام سماوي و سيارهها و ستارگان بود و از سوي ديگر تاريخ توالي طبيعي حاكمان و سلسلههاي شاهان بود. اينكه انسان درمييابد، زمان ميتواند تابع تاريخ باشد و نه رويدادهاي طبيعي، محصول يك تامل فلسفي است. اين تامل فلسفي روي خواص زمان تاريخي بر اساس تجربه سال 1789(سال انقلاب فرانسه) صورت ميگيرد.
همه كساني كه انقلاب فرانسه(1789) را تجربه كردند يا نظارهگر آن بودند، دريافتند كه زمان در حال شتاب گرفتن است و اين شتاب گرفتن چنان است كه با هيچ يك از زمانهاي پيشين قابل مقايسه نيست. بدين ترتيب دلالتهاي واژه «انقلاب» (رولوشن) گسترش يافت، يعني از سويي به ناآراميهاي اجتماعي يا حتي جنگ داخلي را انقلاب خواندند و از سوي ديگر دگرگونيهاي بلندمدت در زندگي روزمره را چنين ناميدند. يعني اين واژه قلمرو وسيعي را در بر ميگرفت يعني هم طغيانهاي خونبار سياسي و اجتماعي را در بر ميگيرد و هم براي اشاره به آخرين يافتههاي علمي به كار ميرود. يعني مفهوم «انقلاب» به برداشت ضمني ما از مدرنيته دلالت دارد. براي ردگيري ميراث اين مفهوم بايد به پيش از وقوع انقلاب فرانسه و مراحل اوليه آن رجوع كنيم. واژه انقلاب(revolution) ريشه لاتين دارد و در اين ريشه لاتين دو معنا مستتر است: 1- تغيير ناشي از حركت يا جابهجا شدن يك شيء؛ 2- حركتي كه به مبدا خودش برميگردد. جالب است كه در زبانهاي اروپايي فعل revolutionize ميسازند. در قرن شانزدهم مفهوم انقلاب رواج مييابد و در اصل براي توصيف اجرام سماوي بوده است و مشهورترين كاربرد آن را نيز در عنوان رساله مشهور نيكلاس كوپرنيكوس(1543-1473) با عنوان «درباره انقلابات آسماني» است كه در اصل به معناي «درباره گردش اجرام آسماني» (1543) يا گردش افلاك است. يعني واژه انقلاب(رولوشن) نخست به معناي «گرديدن» است. يعني اين اصطلاح نخست كاربردي كيهانشناختي و نجومي داشته همچنين براي توصيف حركات دوراني كره زمين(محوري و مداري) و ساير كرات آسماني به كار ميرفته است. بعدا اين اصطلاح گسترش معنايي مييابد و حركتها و جنبشهاي سياسي و اجتماعي را نيز در بر ميگيرد اما تداعي نجومي و كيهانشناختي «رولوشن» هنوز سرجايش هست بنابراين طبيعت و تاريخ با هم خوانده ميشوند. يعني اخترخواني(نجوم) قديم با اخترشناسي جديد تركيب ميشود و در نتيجه تعبير رولوشن هم معناي حركت و هم به معناي بازگشت به نقطه شروع آن در نظر گرفته ميشود. به عبارت ديگر واژه مناسبي در ادبيات سياسي خلق ميشود براي اشاره به اينكه رشد و تغيير سياسي حالت دوراني دارد.
قرن هفدهم
واژه انقلاب در قرن هفدهم در قاموس سياست براي اشاره به دو واقعه كاربرد يافت، نخست انقلاب پيوريتنها در 1648 و دومي انقلاب گلوريس يا شكوهمند يعني 1688. كساني كه راجع به اين دو انقلاب نظريهپردازي ميكنند، آشوبهاي سياسي يا خيزهاي سياسي را بازتاب حركاتي ميدانند كه در اصل در افلاك رخ ميدهد. به اين ترتيب شاهد انتقال يك مفهوم اخترشناختي به تاريخ سياست هستيم. نمونهاش كتاب ادوارد هايد درباره تاريخ طغيان جنگهاي داخلي در انگلستان به نيروهايي اشاره ميكند كه زيربناي وقايع 1660 است. او ميگويد، اين نيروها يا به تعبير او حركات 20 ساله اخير ناشي از يك اختر شيطاني يا به تعبير ما يك طالع نحس است اما ميتوان از آنها تقدير كرد زيرا در نهايت به «بازگشت يا ترميم يا اعاده»(restoration) ختم ميشود. شاهديم كه دو مفهوم رولوشن و رستوريشن با يكديگر ارتباط دارند زيرا رولوشن حركت دوراني است كه به اولش بازميگردد و رستوريشن نيز به معناي بازگشت است و زماني كه با R(حرف بزرگ) نوشته ميشود به معناي حالت معقول قبل از انقلاب يعني سلطنت است. در واقع او خوشحال است كه استوارتها در انگلستان به قدرت بازميگردند.به تامس هابز كه ميرسيم، قضيه تغيير ميكند. او ميگويد در مطالعه رويدادهاي تاريخي شواهدي دارم، مويد نظريه دوراني نويسندگان سياسي كلاسيك. او در كتاب محاوراتي درباره جنگ داخلي فراموش نشدني ميگويد در اين انقلاب شاهد حركت دوراني قدرت حاكمه به دست دو غاصب يعني پدر و پسر بودم. در روايت هابز هدف و غايت يك انقلاب 20 ساله بازگشت سلطنت و نوعي «استعاده» است، يعني بازگشت به قانون اساسي سابق و حقيقي. يعني از ديد هابز همه خيزشهاي اجتماعي به قصد بازگشت تعريف ميشوند و اين اصل دوراني بودن از نظر هابز از جنبههاي ذاتي انقلاب است. هابز براي اثبات ديدگاه خودش سراغ نظريهپردازان كلاسيك سياست ميرود و به رساله تيمائوس افلاطون بازميگردد. افلاطون در تيمائوس تعبير «رولوشن» را به كار ميبرد. با انتقال مفهوم سنتي انقلاب(رولوشن) به سياست يعني ما جوري به آن بلواها و شورشها و طغيانها نگاه ميكنيم كه گويي نظريه سنتي متفكران عرصه سياست را تاييد ميكنيم. رولوشن از نظر افلاطون جهان زنده را به سرمشق كاملش هر چه بيشتر شبيه ميكند. اين كاربرد مفهوم انقلاب را در مورد وقايع تاريخي 1688 يعني انقلاب شكوهمند نيز ميبينيم.
بنابراين در وهله اول نجوم قديم با نجوم جديد تركيب ميشود. در وهله دوم نجوم جديد با سياست جديد متحد ميشود. در قدم سوم جان لاك را داريم كه ميگويد مفهوم انقلاب ماهيت دوراني دارد. او در «رساله دوم حكومت مدني» همچنان تعبيري دوراني از انقلاب دارد. در سال 1694 در ديكشنري آكادمي فرانسه، جلوي تعبير «رولوشن» نخست معناي نجومي آن به كار رفته سپس به معناي لاكي آن اشاره ميكند. انقلاب سياسي ضمنا به معناي تكرار تصور ميشود. اين بازگشت به نقطه اول يعني گويي هر انقلابي نوعي تكرار را در بطن خودش دارد. در روايت جان لاك اين به معناي تكرارپذيري قالبهاي قانون است. در مقابل آنچه به عنوان قيامهاي اجتماعي(rebellion) ميشناسيم، نقطه مقابل «رولوشن» است بنابراين كماكان به تداخل دو مفهوم رولوشن و «ريبلين» نرسيدهايم.
انقلاب و دايرهالمعارف
يكي از اتفاقات مهم در فرانسه قرن هجدهم كه بر اذهان عموم جامعه تاثير ميگذارد، دايرهالمعارف فرانسويهاست. اين دايرهالمعارف 22 جلد بين سالهاي 1751 تا 1777 منتشر ميشود و بر تحول معنايي مفهوم انقلاب نيز بسيار موثر است. يكي از مقالهنويسان دايرهالمعارف، واژه انقلاب را چنين تعريف ميكند:«واژه انقلاب در قاموس سياست به يك تغيير چشمگير در قواعد حكمراني يك دولت اشاره دارد». اين تعريف قبل از وقوع انقلاب فرانسه(1789) صورت ميگيرد. اين تعريف ميگويد انقلابها تحولات رخ داده در قوانين اساسي سياسي است. به اين ترتيب دلالتي تازه براي مفهوم انقلاب مييابيم. در پايان مقاله آمده كه بعيد است بتوان يك دولت سياسي يافت كه كم و بيش در معرض انقلابات نبوده باشد. او به تحولات ريشهاي در قوانين اشاره ميكند و داستان بريتانياي كبير را از منظري تازه نقل ميكند. دالامبر نيز در مقالهاي در مدح مونتسكيو اصل سياسي دوراني بودن را از قلمرو ملت-دولتها به قلمرو امپراتوريها بسط ميدهد. او ميگويد، امپراتوريها نيز مثل آدمها عمري را از سر ميگذرانند. اما اين انقلاب ضروري غالبا علتهاي پنهاني دارد كه غبار و مه غليظ زمان آن را از چشم حتي معاصران پنهان ميكند.
ديويد هيوم نيز در يكي از بحثهايش ميكوشد ثابت كند كه سلطنت مطلقه بر ساير اشكال حكومت ارجح است و ميگويد:«مشهور است هر حكومتي بايد به يك دوره زوالي برسد و مرگ به همان اندازه كه براي جسم حيوانها ناگزير است براي جسمهاي سياسي نيز ناگزير است». به اين ترتيب در نوشته او مكرر به تعبير انقلاب(رولوشن) برميخوريم اما به قانون مرتبط است. نكته جالب استعاره ناتوراليستي است يعني زمان گويي كيفيتي متحدالشكل دارد.
در قرن هجدهم دو اصطلاح انقلاب و جنگ داخلي با هم نسبت نزديك مييابند، گرچه هنوز مترادف نيستند. جنگ داخلي به معناي رويدادهاي خونباري است كه در آنها عناوين قانوني بعد از نشستن و آرام شدن نزاعها شكل ميگيرد. اين عناوين قانوني در پيكار واقعي نوعي مانعهالجمع بودن را پديد ميآورد و به معترض سياسي شخص شورشي يا طاغي عليه قانون ميگوييم. اما انقلاب كه نخست بايد تعبيري مرتبط با عوامل طبيعي داشته باشد و به صورت استعارهاي براي رويدادهاي سياسي درازمدت و ناگهاني و خيزها به كار ميرود.
انقلاب شكوهمند 1688 در تاريخ اروپا ثابت كرده بود كه امكان سرنگون كردن سلطنت غيرمردمي يا نامحبوب بدون خونريزي و به شكل پالرماني وجود دارد. سابق بر آن جنگهاي داخلي خونبار بودند. ولتر ميگويد انقلابي در بريتانيا رخ داد كه برخلاف ديگر كشورها شاهد جنگهاي خونبار بيحاصل نيستيم. دالامبر نيز در مقالهاش به مفهوم انقلاب، مفهوم نسل و تكوين(generation) را نيز اضافه ميكند. او انقلاب را فرآيند تكوين نسلهاي متوالي كه يكي بر اساس ديگري بنا ميشود، ميخواند. يعني منتظر نسلي هستيم كه مسير نسل پيشين را آغاز كند. اين اتفاق در 1789 رخ ميدهد. در اين سال مفهوم انقلاب(رولوشن) چرخش مدرن مييابد.
«انقلاب» بعد از انقلاب
بعد از 1789 مفهوم «انقلاب» فراتاريخي و استعلايي ميشود يعني از خاستگاه ناتوراليستياش كنده ميشود. انقلاب فرانسه استعلايي ميشود،يعني شرط تجربه كردن انقلاب ميشود. علت اين است كه يكي از اصول تنظيم كننده شناخت و كنشهاي بشري مربوط به انقلاب فرانسه، انقلاب فرانسه است. از اين لحظه تاريخي به بعد فرآيند انقلاب با نوعي آگاهي همراه ميشود. نكته اساسي آن است كه انقلاب 1789 از اصل آزادي حمايت ميكند و ميخواهد زيرساختهاي جهان قديم را تخريب و ساختهاي جديد را بنا كند. ايدههاي انقلاب آزادي، برابري و حقوق افراد است. ميرابو، روبسپير و كندورسه 3 چهرهاي هستند كه مفهوم انقلاب را انقلابي ميكنند. اينها باب بحث از قانون اساسي جديد را باز ميكنند و دنبال ربط دادن استلزامهاي كلي اعلاميه حقوق انسان و حقوق شهروند به مسائل انضمامي هستند. ملت فرانسه چراغ دريايي ملتهاي اروپا ميشود و خطري ميشود كه تمام اروپا را تهديد ميكند.
براي درك دلالتهاي مدرن مفهوم انقلاب عبارتهايي از روبسپير نقل ميكنم. روبسپير دهم مه 1793 در يك سخنراني مشهور راجع به قانون اساسي انقلابي ميگويد «انسان آزاد و شاد به دنيا ميآيد اما همه جا اسير و ناشاد است. هدف جامعه حفظ حقوق انسان و كمال وجود اوست اما همه جا جامعه او را خوار و به او ظلم ميكند. وقت آن رسيده كه تكتك ما تقدير حقيقي انسان را محقق كنيم، پيشرفت عقل بشر زمينه انقلاب عظيم را فراهم كرده است. وظيفه شتاب بخشيدن به آن به ويژه به شما محول شده است.» از اينجا به بعد انسان موظف به شتاب بخشيدن به فرآيندي براي تحقق كامل آن شده است. از اين به بعد ميفهميم كه انقلاب با آزادي پيوند خورده است و به نوعي پيششرط استعلايي هر گونه آزادي تلقي ميشود. يعني انقلاب به معناي تقويم و تاسيس آغازهاي نو مطرح ميشود.
روبسپير ميگويد:«انقلاب به لحاظ مكاني و فضا، مستلزم انقلاب جهاني است. كسي نميتواند كه انقلاب را اعلام كند و استلزامهاي كلي و دلالتهاي جهانشمول آن را در بر نگيرد. به لحاظ زماني نيز انقلاب مستلزم آن است كه هميشگي و مداوم باشد». يعني هدف انقلاب هيچگاه به طور كامل تحقق نمييابد. او ميگويد:«طبيعت به ما ميگويد كه انسان براي آزادي متولد ميشود، تجربههاي قرون و اعصار به ما نشان ميدهد كه انسان برده است. حقوق او در قلبش نوشته شده، تحقيرش در تاريخ. جهان تغيير كرده است بايد بيش از اين تغيير كند. همه چيز در نظم مادي تغيير كرده، همه چيز بايد در نظم اخلاقي و سياسي تغيير كند. نيمي از انقلاب جهاني انجام شده، نيم ديگرش را بايد تكميل كرد». توضيح اصول حكومت انقلابي در انقلاب فرانسه باعث ميشود كساني كه سران انقلاب هستند، يعني ژاكوبنها اعلام كنند كه انقلاب فرانسه جنگ آزادي عليه دشمنان آزادي است. اين اشاره به آن استلزام كلي و همه شمول انقلاب مداوم بر مبناي ايده آزادي دارد و اينكه به عصر جديدي اشاره دارد كه در آن افرادي جديد به صحنه ميآيند. اين ايده مدرن آزادي است و آغازگر ميراث جديدي براي مفهوم انقلاب.
فردا هيچگاه نرسيد
به سبك مفهوم سنتي انقلاب(بازگشت) بحث را به پايان ميرسانم. ابتدا گفتم كه برتولوچي با تغيير نقل قول گيزو از تاليران به ما گفت كه انقلاب ما را دچار نوستالژي زمان حال ميكند. به همين جهت كساني كه به انقلاب فكر ميكنند، هميشه زندگيشان پيش از انقلاب است. اين داستان شايد تجربه زماني انقلاب را پيچيدهتر كند. ميدانيم كه زمان واقعي انقلاب از جنس آينده كامل است. يعني ميدانيم وقتي انقلاب رخ ميدهد به يك معنا همه چيزهايي كه بايد تحقق پيدا كند، از آزادي، برادري- خواهري، برابري و... تحقق مييابد. اما تحقق كامل آنها مستلزم شتاب بخشيدن به سير وقايع بعد از انقلاب است. به اين تعبير شايد ما هميشه قبل از بعد از انقلاب زندگي ميكنيم. ژان لوك گدار اوايل دهه 1970 با همكارانش فيلمهايي را در فلسطين ساختند و از ايده سينماي فلسطين سخن گفتند. در يكي از اين فيلمها گدار با عرفات مصاحبه ميكند و از او ميپرسد كه آينده انقلاب فلسطين چه ميشود. عرفات ميگويد فردا به تو جواب ميدهد. گدار ميگويد اين فردا هيچگاه نرسيد. من به اين نتيجه رسيدم كه لااقل عرفات راستش را ميگفت. زيرا وقتي به انقلاب فكر ميكنيم، فردا ندارد. انقلاب تكهاي كنده شده از زمان خطي است كه تحقق جامعه مطلوب ما يا همه اهداف انقلابي را در خودش دارد و به همين علت فقط كساني لذت زنده بودن را ميچشند كه حول و حوش انقلاب يعني كمي قبل و كمي بعد از انقلاب زندگي ميكنند و فكر كردن به انقلاب، فكر كردن به آن حول و حوش است. پژوهشگر فلسفه