گفتوگو با رابرت ويلسون كه يكي از كارگردانان مهم آثار ويليام شكسپير است
بازكشف كلاسيكها
ترجمه: سروناز آقازماني
رابرت ويلسون يكي از هنرمندان تاثيرگذار تئاتر است. او با اجراهاي متفاوت خود به نامهاي «ليرشاه» و «سوناتهاي شكسپير» توانست شيوه جديدي از اجراي آثار ويليام شكسپير انگليسي را به تصوير بكشد. اين هنرمند تگزاسي به ايران هم آمد و يكي از طولانيترين اجراهاي تئاتر تجربي را به منصه ظهور رساند. اين اجرا به حدي طولاني بود كه كارش به بيمارستان كشيد و بستري شد. فلسفه زيباشناسي ويلسون با جمله پيش رو به خوبي مشخص ميشود: «من باور ندارم حتي خود شكسپير هم هملت را فهميده باشد. هنگامي كه كسي بگويد من يك متن را فهميدهام پس آن متن ديگر تمام شده است». به مناسبت تولد شكسپير بخشي از گفتوگوي رابرت ويلسون درباره هنر معاصر را در ادامه ميخوانيد. اين گفتوگو توسط لارا ترالدي انجام شده و در سايت
«designatlarge» منتشر شده است.
مردم بايد چگونه كارهاي شما را در نظر بگيرند؟
فراموش كردن اين ايده كه پيامي از سوي هنرمند وجود دارد. در واقع، نقش خود را به عنوان يك هنرمند به گونهاي در نظر ميگيرم تا كاري كنم كه مردم از خودشان سوال كنند: اين كار هنري چه چيزي است؟ چه كاري انجام ميدهد؟ چرا اين كار را انجام ميدهد؟ كار بزرگي كه صورت ميگيرد اين است كه هر پاسخ مخاطب به سرعت به پاسخ ديگري نقب بزند؛ به خاطر اينكه تمام اين پرسشها و پاسخها به يك اندازه معتبر هستند. اما اگر در جهت عكس رخ بدهد، به آن «pre-packaged story» (داستان از پيش بستهبندي شده) ميگويند. اين كار به نوعي آفرينش محدودكننده براي مخاطب است. يك كار هنري خوب هرگز پايان نمييابد. يعني نه آغازي دارد و نه پاياني؛ همه چيزها در يك حركت مداوم شريك ميشوند.
در واقع، شما اعتقاد داريد كه هيچ چيز جديدي وجود ندارد بلكه تنها بازگوييها يا تكرار يك جوهره اصلي وجود دارد؟
يك غروب هرگز شبيه غروبي ديگر نيست. دنباله صداهايي كه در اين اتاق ميشنويم هرگز تكرار نخواهد شد. تنها وجود پايدار تغييرات دائمي است. از تغييرات صوري يا چند تجربه گوناگون سخن نميگويم. از سوي ديگر هرچند متفاوتترين مانيفستها و بيانيههاي هنري، زماني كه به نظر ارزشي فراتر از فراسوي زمان خود دارند، توسط يك رشته ظريف و دقيق به يكديگر متصل ميشوند. جستوجو براي معرفت و حساسيتي كهن كه به زعم سقراط، تمام كودكان از بدو تولد داراي آن هستند و با بزرگتر شدن، آن را فراموش ميكنند. اگر از اين نقطه نظر به زندگي نگاه كنيم، اين كار سفري به درون ما است؛ سفري دروني براي جستوجوي معرفتي از دست رفته. اين مانند داستان آن خبرنگاري است كه از آلبرت اينشتين خواست چيزي را كه گفته است يك بار ديگر تكرار كند و اينشتين گفت: «نيازي نيست؛ براي اينكه تمام چيزهايي كه ميگويم هميشه يكسان است». مارسل پروست هم اغلب ميگفت كه هميشه روي يك رمان كار كرده است. او واژگان تكراري را روي كاغذ نميآورد؛ بلكه هميشه به يك جوهره اصلي جان بخشيده است.
آوانگارد در هنر امروز را چگونه تعريف ميكنيد؟
بازكشف كلاسيكها؛ فهميدن رشته انقلابي كه ما را به فرهنگهايي متصل ميكند كه تا حالا با آنها تلاقي نداشتهايم. مانند مصريان، ماياها، آشوريان و روميان. اين كار بدين معني نيست كه زبانهاي آنها را به كار ببريم؛ بلكه بازكشف جهان هندسي و ارجاعاتي منظورم است كه اجازه ميدهد خودمان را عميقا لمس كنيم. براي مثال، آمادئوس موتسارت، يك هنرمند كلاسيك است و حتي جرج بلِنچين (رقصپرداز روس مقيم امريكا كه بين سالهاي ۱۹۲۹ تا ۱۹۸۳ ميلادي فعاليت ميكرد و لقب پدر باله امريكايي را دارد) كه اگر چيزي از رقص قرن بيستم باقي نماند كارهاي او براي آيندگان ميماند و دونالد جاد (يك هنرمند مينيماليست اهل امريكا) كه در 500 سال آينده به 100 مكعبي كه او ساخته است نگاه خواهيم كرد براي اينكه هارموني كارهاي او مانند هارموني ناميراي معابد يونان است.
آيا راه ديگري در هنر آوانگارد داريم كه جدا از بازكشف كلاسيكها باشد؟
از دستورالعمل بدم ميآيد. ميتوانم به شما بگويم كه «بهروز رساني» هم كار نميكند. با اينكه اجراي نمايش «هملت» در يك سوپرماركتي در لسآنجلس ميتواند آن را جذابتر كند. بر عكس، يك خوانش خاص از نمايشنامه پيچيده هملت ميتواند آن را به طرز قابل ملاحظهاي محدود كند. آيا فكر ميكنيد كه شكسپير تمام تفاوتهاي ظريف جملات خود را ميفهميد؟ بديهي است كه نه! يك هنرمند حقيقي، براي توليد كار هنري، غرايز كهن خود را دنبال ميكند. كارهاي او هم موفق خواهد بود اگر كه مردم كارهاي او را دنبال كنند. حتي اين آثار هنري، به شكل تجربهاي يگانه و مرتبط پس از قرنها زندگي خواهند كرد.