شاه اسماعيل دوم صفوي
مرتضي ميرحسيني
مساله جانشيني شاه تهماسب، تضادها و رقابتهاي پنهان دربار صفوي را آشكار كرد و به جاهطلبيهاي سركوب شده فرصت بروز داد. ماجرا با برتري آن گروهي كه از پسر بزرگ شاه، يعني اسماعيل هواداري ميكردند به پايان رسيد و آنان خواسته خود را به ديگران تحميل كردند. اسماعيل براي فرمانروايي گزينه مناسبي به نظر ميرسيد. در جواني محبوبترين و جذابترين شاهزاده صفوي و لايقترين فرمانده در ميان فرماندهان نظامي كشور بود. بيباك و خصمشكن بود و از هيچ مخاطرهاي پا پس نميكشيد. در جنگ با سپاه عثماني درخشيده و آنان را به عقبنشيني و ترك مخاصمه وادار كرده بود. سربازان او را ميستودند و مردم دوستش داشتند. اما بدگمانيها و حسادتهاي پدرش و احتمالا سمپاشيهاي برخي مردان دولت و دربار زندگي اسماعيل را تباه كرد. مدتي به مرزهاي شرقي فرستاده شد و بعد، گويا به بهانه شرابخواري- اما در واقع به خاطر ترس و توهم پدرش- در دژ قهقهه سبلان به زندان افتاد. نزديك به بيست سال در حبس ماند و سرانجام، زماني كه رقابت براي تصاحب تاج و تخت به جاي مانده از شاه تهماسب بالا گرفت، آزاد و به قزوين فراخوانده شد. پيش از آن، طرفداران او وليعهد رسمي را كه در پايتخت در رفاه و بيخيالي زندگي ميكرد سر به نيست كرده بودند. اسماعيل براي حاميانش خاطرهاي بود از دلاوري و صلابت كه به گمان خيليها ميتوانست جانشيني شايسته براي شاه درگذشته باشد. اما به قول زرينكوب «بيست سال حبس مجرد و طولاني در قلعهاي خاموش و دسترسناپذير ... اين شاهزاده شجاع شادخوار و بياندوه را به يك ياغي بدبين انتقامجوي و بيرحم تبديل كرده بود كه از همه چيز دربار پدر و حتي از مذهب و آيين و خويشان بيزار و بدبين شده بود. وي به محض وصول به سلطنت، هم نسبت به مذهب پدران خويش عكسالعمل نشان داد هم قطع نسل تمام خويشان را كه شامل عموها، عموزادگان، برادران و برادرزادگان خودش ميشد با بيرحمي تمام مايه تشفي خاطر خويش يافت.» بعد از گذر از تجربه آن فراز و فرود، از فرماندهي و افتخار به طرد و حبس و تنهايي، به آنجا رسيده بود كه ديگر هيچ چيزي- حتي جان انسانها- را جدي نميگرفت. ميگويند شبها را در عياشي و هرزهگردي به صبح ميرساند و روزها را در خماري و صدور دستورات ظالمانه به پايان ميبرد كه البته گفتهاي اغراقآميز و آميخته به بيانصافي است. چون نخواست كه رام و مطيع خواهرش پري (پريخان خانم) باشد جان خود را هم از دست داد. پري بانفوذترين فرد دربار صفوي بود و در رسيدن اسماعيل به سلطنت نقش محوري داشت، اما چند ماه پس از شروع حكومت جديد به اين نتيجه رسيد كه آنچه ميخواهد در فرمانروايي برادرش محقق نميشود. خود اسماعيل هم آنقدر براي خودش دشمن تراشيده بود كه كسي مانع توطئه قتلش نشد. به تاريخ خودمان، سال 956 در چنين روزي او را- گويا با ترياك زهرآلود- كشتند و شايع كردند كه مرگش نتيجه افراط در مصرف افيون بوده است. كسي هم به جستوجوي قاتل نرفت و براي انتقام از توطئهگران قدمي برنداشت. شاه اسماعيل دوم چهل سال عمر و حدود يكسال و نيم پادشاهي كرد و بعد، به همان شكلي كه قدرت را به دست گرفته بود از صحنه كنار رفت. جاي اسماعيل دوم را برادرش محمدخدابنده گرفت كه از كشتار جان به در برده بود. ماجراي او تاريخ ديگري است.