غلامحسين ساعدي، خلاقترين نويسنده ايران
جمال ميرصادقي
چند سال پيش كتابي با عنوان «جهان داستان ايران» را نوشته و در آن از 31 نويسنده نسل دوم بين سالهاي 1332 تا 1357 نام بردهام. در اين كتاب علاوه بر شرح حال، ديدگاهم را نسبت به كار اين نويسندگان آوردهام. از ميان اين گروه، از 5 نفر به عنوان بهترين و مداومترين نويسندگان چه در حوزه داستان كوتاه و چه رمان نام بردهام؛ در راس اين نويسندگان ساعدي با يكي از شاهكارهايش «عزاداران بيل» است. اين كتاب مجموعهاي از داستانهاي كوتاه بههم پيوسته است كه بسيار باارزش، معتبر، خواندني و ماندگار است. هر چند كه ساعدي در گفتوگوهايي كه با او داشتم، هميشه ميگفت هنوز شاهكارش را خلق نكرده اما من معتقدم «عزاداران بيل» شاهكار او بود. جنس داستانهاي اين نويسنده از نوع وهمناك است. اين شيوه از داستانگويي گرچه جزو داستانهاي واقعگرا است اما در آن انسانهاي مجنون، ديوانه و نيمهديوانه، قاتل قهرمانانش هستند و اولين نوع آنها را «ادگار آلن پو» نويسنده امريكايي با نگارش «قلب رازگو» به جهان ادبيات عرضه كرد.
ساعدي اين شيوه از داستانگويي را شگرد كار خود كرده بود، هر چند كه در دوره خودش سبك او را سورئاليسم و واقعگراي جادويي ميخواندند. در سورئاليسم به خصوصيتهاي روانشناختي پرداخته نميشود و در واقعگراي جادويي مسائل عام مطرح نميشود، اين در حالي است كه در داستانهاي وهمناك خصوصيت روانشناختي برجسته ميشود و در عين حال از تمثيل و نماد بهره ميگيرند كه همين منتقدان را به اشتباه ميانداخت و ميگفتند ساعدي پيش از ماركز مبدع واقعگراي جادويي است. البته حدود
11 سال پيش نويسندهاي چيني كه آثارش مشابه ساعدي بود، توانست جايزه نوبل ادبيات را دريافت كند و ما اينقدر راحت غلامحسين ساعدي را از دست داديم؛ نويسندهاي كه قدرت خلاقه زيادي داشت و ميتوانست در سطح جهاني كارهايش مطرح شود.
ساعدي به واسطه مبارزات سياسياش در دوره گذشته زماني كه قصد داشت سربازي برود، باوجود پزشك بودن سرباز صفر شد. آن وقتها هفتهاي يكبار به خانهاش ميرفتيم و او آنچه در سربازي ميديد را برايمان تعريف ميكرد و ميگفت از آنها براي نوشتن داستانهايش الهام ميگيرد (بعدها و پس از مرگش اين داستانها در قالب يك مجموعه منتشر شدند). در دوره پس از سربازي هم با وجود اشتغالش به پزشكي، مخارجش را از طريق فروش كتابهايش تامين ميكرد. او آن زمان مانند ماركز در دو طبقه مردم عادي و روشنفكر هواداران بسيار داشت و ناشران هم به واسطه اين استقبال بالا از آثارش، درصد بالاتري نسبت به بقيه نويسندگان به او پرداخت ميكردند. با وقوع انقلاب، پس از آن كارهاي او ناگهان با افت فروش مواجه شدند. بسيار پريشان شد و درنهايت هم با دلزدگي فراوان به فرانسه رفت و در تنهايي بر اثر از كار افتادن كبد از دنيا رفت.
غلامحسين ساعدي از بزرگان ادبيات ايران بود و قدرت خلاقهاش را در هيچ كدام از نويسندگان نسل اول و دوم نميتوان سراغ گرفت. او همواره براساس اعتقاداتش مينوشت و همين باعث شد در زمان شاه، بازداشت و آثارش سانسور شود. او همه جا آثار شكنجهاي كه بر بدنش بود را نشان ميداد و از سيستم انتقاد ميكرد، خاطرم هست اين اتفاق يكبار در سفارت اتريش افتاد كه در جلسهاي كه من و اسماعيل خويي و جواد مجابي حضور داشتيم او پايش را نشان داد كه به واسطه شلاقهاي مكرر، ردهاي سفيد بر آن افتاده بود. من او را بسيار دوست داشتم، انسان پرشوري بود و دوستان متعددي از گروهها و طبقههاي مختلف اجتماعي داشت اما از بد روزگار در تنهايي و غربت از دنيا رفت.