• 1404 جمعه 16 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3245 -
  • 1394 يکشنبه 27 ارديبهشت

شاعر ِ تهران

بهاره رهنما

من اشك و لبخند هيچ زني را باور ندارم /  و عشق و مرگ هيچ شاعري را /  شاعران در مجاز عشق مي‌بازند /  و در مجاز مي‌ميرند /  عشق در گستره بي‌مرز جغرافياي يك شاعر  /  چه واژه كوچكي است  /  و مرگ بر گستره جاودانه تاريخ  /  يك شاعر  /  چه واژه بي‌اعتباري است  /  سلام شواليه !   
نخستين باري كه از نزديك ديدمش چيزي نزديك به 10 سال پيش بود، مصاحبه‌هايي داشتم براي ضميمه همين روزنامه با مشاهير جهان شعر و ادبيات. آدرس گرفتم و رفتم به همان كوچه سرو و همان خانه معروفي كه مي‌گفتند پاتوق دلتنگي‌هاي غزاله عليزاده هم بوده و جاي گفت‌وگوي خيلي از اهالي ادب و شعر و چايي‌هايش معروف بود و درخت حياطش و آقاي اخوتي كه همه قرار و مدار‌ها را تنظيم مي‌كرد و...
شنيده بودم كه شواليه شعر از نزديك خيلي جاذبه و تاثير دارد و سوال‌هايم را نوشته بودم كه يادم نرود، جاذبه و كاريزما بيش از حد تصورم بود هول شده بودم و به سياق اينجور وقت‌هايم هي مي‌خنديدم، اين خنده‌ها ماند و آن مصاحبه انجام و همان سال‌ها چاپ شد و بعد‌ها هرموقع شواليه مرا مي‌ديد، مي‌گفت: دختر لبخند فيروزه‌اي چطوري؟
و من باز بي‌اختيار به ياد خنده‌هاي بي‌اختيار آن نخستين ديدار مي‌خنديدم و ذوق مي‌كردم از اين تعبير شاعرانه شواليه از خنديدنم.
بعد‌ها كه مريضي آمده بود سراغش و يك‌بار بر آن غلبه كرد شواليه را ديدم، گفتم شكر كه بالاخره زورتان به بيماري رسيد، زندگي درست وسط چشم‌هاي‌تان برگشته! گفتند: مطمئن نيستم. گفتم: چرا معلوم است چون نور رنگي چشم‌هاي‌تان چشم را مي‌زند باز هم و... خنديديم، باز تصوير ديگري يادم هست يك مراسم ادبي بود در شهرك سينمايي خانم بهبهاني هم شعر خواندند، سروش قهرمان‌لو هم بود موسيقي مي‌نواخت و مي‌خواند، شواليه از بازار قديم تهران و كودكي و حس گشتن با مادر در كوچه‌هاي طهران قديم براي‌مان گفت، حتي قرار شد يك روز برويم و طهران قديم‌گردي كنيم كه نشد و نكرديم هرگز... بعد‌ها چند تصوير جسته گريخته ديگر تا... همين ماه پيش تماس گرفتم تا براي صداي راوي تهران روي نمايش‌مان خدمت‌شان برويم، صداي‌شان خسته بود، گفتند: دختر جان بيماري‌ام برگشته و سخت برگشته مگر نمي‌داني؟ گفتم: باز هم غلبه مي‌كنيد، شواليه مكث كرد، طولاني مكث كرد و بعد گفت: موضوع نمايشت چيه؟
گفتم: عشق، انتظار، زن قرمزپوش ميدان فردوسي، شما براش شعر گفتيد.
گفتند: بله، (باز مكث كردند) خيلي خب «لبخند آبي» خواستي بياي ديدنم زودتر بيا من خسته‌ام بايد برم.
و... نرفتم، نشد، اما يادم هست بعد پايان مكالمه رفتم توي حياط مكتب تهران اشك‌هايم سرريز شد، كارگردان كار پرسيد: قبول نكردند؟
گفتم: نمي‌توانند.  (طولاني مكث كردم) و بعد ادامه دادم: اميدوارم اشتباه كنم اما گمانم بار آخري بود كه اين صداي زيبا را مي‌شنيدم.
اين روزها دلم مي‌خواهد به همه بگويم اگر شاعري را مي‌شناسيد مراقبتش كنيد بيشتر مراقبتش كنيد به خاطر ايمان خودتان نه به خاطر او كه شاعران تنها معجزه‌هاي هنوز اين زمينند.
و شاعران، ماندن در غارهاي تاريك را به بودن در قهوه‌خانه‌هاي روشن ترجيح مي‌دهند
براي همين هيچ زني با هيچ شاعري نمي‌ماند
براي همين شاعران تنها راه مي‌روند...
و ماه عاشقي تهران ارديبهشت 94 ماه وداع با شاعر عاشقانه‌هاي تهران محمدعلي سپانلو شد. روحت قرين لطف ابدي پروردگار...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون