• 1404 جمعه 16 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3245 -
  • 1394 يکشنبه 27 ارديبهشت

دوربين ماليات بر ارزش مخفي

سيد علي ميرفتاح

رفته‌ام چلوكبابي. حواسم به قيمت‌ها هست كه سفارشم با جيبم همخواني داشته باشد. مهمان دارم و خوب نيست جلوي او گدابازي و خست‌ نشان دهم. توي ذهنم حساب و كتاب مي‌كنم كه اگر مهمانم بره و فيله و سلطاني سفارش دهد، خودم كوبيده خالي بخورم كه تناسب به هم نريزد.
نه سالاد برمي‌دارم، نه زيتون و نه حتي نوشابه. به جايش براي مهمانم سنگ تمام مي‌گذارم. منو را كه مي‌بينم، ذهنم تا حد پيشرفته‌ترين ماشين حساب ارتقاء پيدا مي‌كند.
حالا ديگر مثل قديم نيست كه بتواني ساعت گرو  بگذاري. رستوران‌ها ظرف‌شو هم احتياج ندارند كه آخر شب آستين بالا بزني و براي جبران كسري پولت ظرف بشويي. بايد تمام و كمال حساب كني و بيايي بيرون، يا عين «كندو» بريزند سرت و زير صداي آقاي صدا دمار از روزگارت درآورند و له و لورده‌ات كنند. اما كار به اينجا نمي‌كشد اينقدر دارم كه از پس ميز بربيايم. ترسم اين است كه تهش پنج تومن، ده تومن كم بياورم و ضايع شوم. ياد «پرستو‌ها به لانه بازمي‌گردند» هم مي‌افتم. مجيد محسني به بچه‌اش كه قرار است دكتر شود شامي كباب مي‌دهد. خودش نان و چاي شيرين سق مي‌زند.
هر جوري هست نيم ساعت، سه ربع، بلع نفس‌گير را از سر مي‌گذرانم و به گارسون اخيرا مي‌گويند ويتر؛ شف هم مي‌گويند- علامت مي‌دهم كه نامه اعمالم را بياورد.
چشمم به رقم اصلي كه مي‌افتد، خيالم راحت مي‌شود. دقيقا همان‌قدر است كه موجودي دارم. حتي به اندازه يك ماست و خيار و آب معدني هم جا دارم. چهره‌ام باز مي‌شود و نگراني‌ام برطرف مي‌شود. زير لب مي‌خواهم خدا را شكر كنم كه چشمم پايين‌تر مي‌رود و مي‌بينم زير قيمت تمام شده «ماليات بر ارزش افزوده زده‌اند؛ سه درصد؟ پنج درصد؟ ده درصد؟ دوباره محاسباتم به هم مي‌ريزد و نگراني‌هاي رفته، في‌الفور برمي‌گردند. برنمي‌گردند، عين آوار روي سرم مي‌ريزند. آنچه مي‌ترسيدم به سرم مي‌آيد و كارت‌ و جيب و ته دستم از صورت‌حساب جا مي‌مانند. ماشين‌حساب هنگ مي‌كند. معني ارزش افزوده را مطلقا نمي‌فهمم. مهمانم دارد حرف مي‌زند اما به او گوش نمي‌دهم و معني ارزش افزوده را با دو پرس غذايي كه به شرف بلع نايل شده‌اند تطبيق مي‌دهم. منطبق نمي‌شوند، ياد ماركس و سرمايه‌اش مي‌افتم. ارزش افزوده، تصوير پرهيبت او با آن ريش اهورايي تداعي‌ام مي‌كند. حرصم مي‌گيرد؛ هم از ماركس و هم از انگلس. يكي كه اقتصاد حالي‌اش بود قبلاها برايم گفته بود كه آهن اگر به ميلگرد بدل شود، بايد ارزش افزوده‌اش را پرداخت. يك پرس چلوكباب كوبيده يا يك پرس فيله مينيون قرار است به چه چيزي تبديل شود كه ارزشش افزوده شود؟ دلم مي‌خواهد يك برهان اقتصادي بياورم و از زير بار اين ماليات زوركي در بروم. دلم مي‌خواهد زنگ بزنم به سعيد ليلاز و از او بپرسم در اين مرصاد چلوكبابي چه خاكي به سرم بريزم؟ دلم مي‌خواهد في‌المجلس با محسن رناني مصاحبه كنم و پنبه اين ماليات ملال‌آور را بزنم. دلم مي‌خواهد به آقاي نيلي زنگ بزنم و بگويم حالا راضي شديد كه ما را اينجا گير انداخته‌اند؟ حالا خوب است كه من اينجا كنف بشوم وجلوي مهمانم سرافكنده؟ اين مهمان من هم البته بي‌ملاحظه است؛ مي‌مرد اگر يك چلوكباب معمولي سفارش مي‌داد؟ پدرش فيله‌خور بوده يا مادرش؟ با كينه و نفرت نگاهش مي‌كنم. مطمئنم فرق مينيون را با شينيون نمي‌فهمد. فقط اين را سفارش داد كه فكر كرد باكلاس‌تر است. باكلاس‌تر هم هست. كوبيده كجا؟ فيله مينيون كجا؟ اما نبايد اجازه بدهيم كه ماليات برارزش افزوده اتحاد ما را از بين ببرد و مهمان عزيزتر از جان را از چشم‌مان بيندازد. ماليات بر ارزش افزوده يك جور امتحان است لابد كه صبر و شكيبايي ما را بسنجند. نكند دوربين مخفي است؟ لابد اگر داد و بيداد كنم، گارسن هم مي‌زند زير خنده و گوشه چلوكبابي را نشانم مي‌دهد كه گروه فيلمبرداري دارند برايم دست تكان مي‌دهند و حالي‌ام مي‌كنند كه ارزش افزوده مال ميلگرد است نه غذا. برمي‌گردم چهارگوشه رستوران را ورانداز مي‌كنم. از دوربين مخفي خبري نيست. مهمانم كه مي‌رود دستشويي من هم دار و ندارم را مي‌دهم به گارسن و التماسش مي‌كنم كه ضايعم نكند... مي‌خندد و مي‌گويد قبلا حساب شده، ارزش افزوده‌اش را هم تمام و كمال پرداخته‌اند. مهمانم با خنده از دستشويي برمي‌گردد و من غمين مي‌شوم كه چرا كوبيده سق زدم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون