• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4915 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۹ ارديبهشت

واكسن به احمد آقا هم نرسيد

سارا مالكي

10 روز بيشتر است كه در آي‌سي‌يو بستري شده. برادرش، تنها كسي است كه در تهران و ايران دارد، چند روز قبل ملاقاتش كرده بود. مي‌گفت خيلي لاغر شده، ويروسي كه به جانش افتاده ترس و درد را با هم به جانش انداخته، شايد 10 كيلو هم بيشتر وزن كم كرده است. 
 برادرش نگفت چهره‌اش چقدر پيرتر شده، چهره‌اي كه قبل از اين بيماري هم روزگار بي‌حساب و كتاب خط و خطوطش را زياد كرده بود. حالا حتما تكيده‌تر شده است. احمد آقا هنوز تا 60 سال راه دارد، اما در نگاه اول كه او را ببيني آهي در دل مي‌كشي و فكر مي‌كني پيرمرد نزديك 70 سال دارد و با اين سن بايد دور از شهر و داشته‌هايش سرايداري و درباني ‌كند.
 احمد آقا در روزهايي كه در بيمارستان گذرانده به چه چيزهايي فكر كرده كه اين‌قدر ترسيده؟ سايه مرگ را در پر و خالي شدن تخت‌هاي كناري ديده؟ يا آن‌همه لوله و سوزن و تزريق آزرده‌اش كرده است؟‌ حالا كه حالش بهتر نشده و به خواب مصنوعي رفته به چه فكر مي‌كند؟ زمان براي او چطور گذشته؟ براي ما بيروني‌ها كه در بازار سياه دنبال آمپول‌هاي نايابي بوديم كه دكتر براي بهبود حالش تجويز كرده زمان خيلي زود گذشته اما براي احمد آقا بعيد مي‌دانم، احتمالا روزها و ساعت‌ها و دقيقه‌ها و ثانيه‌ها اين‌قدر بر او طولاني و كند و دردناك و كش‌دار گذشته كه خسته‌اش كرده است. 
حتما دلش براي ساختماني كه سرايدارش است تنگ شده. براي اينكه صبح به صبح در ساختمان را باز كند، در اتاقك نگهباني‌اش كه با گل‌هاي مصنوعي تزيينش كرده بنشيند و با آن لبخند هميشگي‌اش به آدم‌هايي كه سر كارشان مي‌آيند سلام كند و دست‌هاي بزرگش را به نشانه دوستي و احترام بالا ببرد. بعد سوييچ ماشين‌ آنهايي كه دنبال جاي پارك هستند بگيرد و توي كوچه‌پس‌كوچه‌هاي فردوسي كه پيدا كردن جاي پارك به معجزه مي‌ماند، ماشين‌ها را با افتخار در گوشه‌اي پارك كند. شايد دلش براي همين رانندگي‌هاي كوتاه‌مدت با ماشين‌هاي كساني كه حالا قلب‌شان براي او در تپش است، تنگ شده باشد. براي لذت استارت زدن و پيدا كردن جاي پارك و با لبخند و افتخار دستي كشيدن. 
 حتما هر روز فكر كرده جاي پارك ماشين مهندس چه مي‌شود و اتاق كوچكش كه نزديك پشت بام است چه وضعيتي دارد. حتما فكر كرده كه اصلا اين ويروس چه بود و از كجا آمد به جان او و اطرافيانش افتاد. او كه داشت زندگي‌اش را مي‌كرد، كارش را انجام مي‌داد و عاشق چاي خوردن‌هاي سر ظهر و گپ زدن با كارمندهاي شركت‌هاي توي ساختمان بود. نكند نگراني تنها فرزندش و دوري از او و نوه يك ساله‌اش كه در افغانستان زندگي مي‌كنند، دردي بر دردهايش گذاشته است؟ شايد به همسرش كه سر زايمان تنها فرزندشان از دنيا رفته است هم فكر كرده و به اين هم فكر كرده دردي كه حالا دارد مي‌كشد چقدر نزديك به درد همسرش است.  از فكر اينكه غم تنهايي در اين چند روز به جانش افتاده باشد و دردي به دردهايش اضافه كرده باشد آرام نمي‌گيرم. از اين فكر كه زندگي آدم‌ها و آرزوهاي‌شان براي آنهايي كه بايد به‌موقع تصميم‌سازي كنند، چقدر بي‌ارزش است ديوانه مي‌شوم. به احمد آقا فكر مي‌كنم كه حالا آرام خوابيده است، نه اينكه خواسته باشد بخوابد، او را به خواب مصنوعي برده‌اند تا سطح اكسيژن خونش را افزايش بدهند. شايد هيچ‌وقت در زندگي پر از دست‌اندازش اين‌طور آرام نخوابيده بود اما اين خواب را مي‌خواهد چه كار؟ احمد آقا چهره‌اش تكيده است اما حالا وقت خوابيدنش نيست، هر كسي كه يك بار لبخندهاي او را ديده باشد، يك بار برخوردهاي صادقانه‌اش را ديده باشد يقين پيدا مي‌كند كه حالا وقت خوابيدن او نيست... وقت خوابيدن او و هزاران اوي ديگر كه در دوران سياه غلبه ويروس به جان انسان‌ها چشم‌انتظار پادزهري براي عادي شدن زندگي بودند اما هيچ‌گاه نوبت هيچ واكسني به آنها نرسيد... 
پ.ن. حالا كه اين نوشته را مي‌خوانيد، يك روز از جدا كردن احمد آقا از دستگاه‌ها مي‌گذرد. تنها برادر او با همراهي ساكنان ساختماني كه احمد آقا را دوست مي‌دارند، در حال هماهنگي براي انتقال جسم بي‌جان و رنج كشيده او به هرات هستند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون