قتل اميركبير
مرتضي ميرحسيني
بعد از بركناري از صدارت به كاشان رفت و در آن شهر مقيم شد، اما آنهايي كه ضد امير دسيسه كرده و حكم عزلش را از شاه گرفته بودند همچنان از او ميترسيدند. ميترسيدند، چون به قول عبدالله مستوفي ميدانستند گذر زمان حقيقت را براي شاه جوان روشن ميكند و او «كلاه آنها را پس معركه خواهد گذاشت.» ميترسيدند و شاه جوان را هم كه بسيار خام و تاثيرپذير بود، ترساندند. به او گفتند تا امير زنده است سايه تهديدش روي تاج و تخت سنگيني ميكند و دربار روي آرامش و ثبات نميبيند، مگر اينكه شاه تصميمي سخت و ناخوشايند، اما ضروري بگيرد. ناصرالدينشاه كه اميد داشت با عزل و تبعيد اميركبير به كشمكشهاي دربار خاتمه بدهد، سرانجام و به اكراه تسليم شد و با قتل او هم موافقت كرد. ميگويند بعدها، هر بار كه ياد اميركبير و فرجامي كه برايش رقم خورد ميافتاد، اين دو بيت شعر را ميخواند:
مرد خردمند هنرپيشه را
عمر دو بايست در اين روزگار
تا به يكي تجربه آموختن
در دگري تجربه بردن به كار
اميركبير نه به تصاحب تاج و تخت فكر ميكرد و نه هدفي جز خدمت به شاه و كشور داشت. شايد گاهي در امر و نهي به شاه زيادهروي ميكرد، اما هرگز خودش را چيزي فراتر از مربي و خادم ناصرالدينشاه نميديد و اتفاقا او را بسيار هم دوست داشت. ناصرالدينشاه هم اينها را ميدانست، از اينرو تا مدتي به حرفهاي دشمنان اميركبير توجهي نميكرد و حتي گاهي آنان را با تشر از خود ميراند. اما توطئهگران به تدريج بر او - كه ديگر نه شاهزاده و وليعهد كه شاه ايران بود و دلايل بسيار بيشتري براي ترسيدن از همهچيز و همهكس داشت - تاثير گذاشتند و اميركبير را از چشمش انداختند. اميركبير پيشبيني همهچيز را ميكرد، جز اينكه ناصرالدينشاه به او بدبين و بدگمان شود و متاثر از صحبتهاي برخي درباريان «غباري بر خاطرش بنشيند.» اما چنين شد. به نوشته رضاقليخان هدايت، اميركبير «در تمام صفات پسنديده كه در خور صدارت و امارت است سرآمد اقران بود، جز اينكه رعايت جواني شاه را كه تاب بعضي درشتيها نداشت، ولو به مصلحت نميكرد.» خلاصه اينكه شاه جوان به تحريك كساني كه اميركبير دستشان را از خزانه كوتاه كرده بود به توطئه بركناري و قتل او پيوست و لايقترين دولتمرد آن روزگار را كشت (بيستم دي ماه 1230 خورشيدي). عزل اميركبير، برنامه نوسازي او را هم
-كه كشور ما سخت به آن نياز داشت- عقيم گذاشت و اصلاحاتش پيش از آشكار شدن نتايجشان ناتمام ماند. برخيها به دلايلي مثل بازنگري درباره گذشته و كليشهشكني در تاريخ، در بزرگي و خدمات و نيات اميركبير ترديد ميكنند، اما او - نه مردي بيخطا و بدون عيب و ايراد- كه وزيري لايق و وطنپرستي اصيل و تمامعيار بود. هيچوقت لباسي كه از پارچه خارجي دوخته ميشد نميپوشيد و مردم ايران را - باوجود عقبماندگيها و مشكلاتشان - مردمي شايسته احترام ميديد. مخبرالسلطنه در «گزارش ايران» مينويسد؛ زماني كه اميركبير به صدارت رسيد «بيرق ممالك خارجه در بنادر ايران برپا بود و بيرق ايران در ممالك خارجه ممنوع. امير امر كرد همهجا بيرق ايران را برپا كنند، هرجا نپذيرند ما هم معامله به مثل خواهيم كرد.»