براي امشب بس است
گراني، هشتگ داغ اين روزهاي توييتر فارسي است. واژهاي كه به همين راحتي نميشود از آن چشم پوشيد. آنچه ميخوانيد منتخبي از توييتهايي است كه در هشتگ «گراني» ديده شده
است:
«هر وقت صحبت گروني و تورم و بدبختي ميشه هميشه يكي هست بگه آره ولي همه رستورانا پره! اين جمله منو به مرز جنون ميرسونه از عصبانيت، نگاه سطحي»، «تو را ز حال پريشان ما چه غم دارد؟!»، «بازار روغن آرام گرفت: رييس اتحاديه توليدكنندگان روغن نباتي: با افزايش توليد روغن نباتي، توليد اين محصول از تقاضاي بازار پيشي گرفته و آرامش در بازار روغن نباتي برقرار شد»، «آنقدر گفتم شرمنده اين جنس گرون شده از خودم متنفرم»، «كه فرمودين فقط 4 قلم كالا گران ميشود و بقيه كالا و خدمات قرار نيست گران بشود؟ اين رو يه گوشه ذهنمون به خاطر بسپريم تا بعد»، «مرد شدن دهه ۷۰ مصادف شد با ۵۰۰ ميليون شدن ماشين ۳۰ ميليوني، ۳ ميليارد شدن خونه ۲۰۰ ميليوني، ۳۰ هزار شدن دلار ۳ هزار تومني. ايشالا هرچي ميخواين بشه، اگرم نشد بيعرضه نبوديم خيليم مرد بوديم تو اين شرايط كم نياورديم»، «انجمن صنايع شوينده و بهداشتي پيشنهاد داده قيمت صابون 80درصد گرون بشه. يه صابون رو ديگه بذاريد برامون بمونه»، «صفحه اول درس اقتصاد: با گران شدن چند كالا، كالاهاي ديگر و تمام فعاليتهاي اقتصادي و خدماتي گران ميشوند. هر فردي گران بخرد، خدمات و كالايش را گران ارايه ميدهد. اين ميان كارگر و كارمند چه چيزي را گران كنند تا هزينهها جبران شود؟»، «طبقه متوسط از حيث اقتصادي در فقر پنهان بهسر ميبرد، تلاش دارد كه به خود بباوراند هنوز آشكارا جزو فقيران نيست. با فدا كردن وقت و انرژي سعي دارند كه تصويري از طبقه متوسط بودن را براي خود حفظ كنند، حال آنكه در عمقِ خودآگاه، ميدانند كه زندگي با فقر را در حال تجربه كردن هستند»، «فعلا نميفروشم داره گرون ميشه... ديالوگ آشناي اين روزها هنگام گفتوگو با فروشندههاي مختلف»، «سه تا تيكه سينه مرغ ۷۱ هزار تومن»، «گُفتن فقط قيمت مرغ و روغن و نون يه سري چيزها ميره بالا ... ديروز بستني كيم گرفتم 5 هزار، يارو گفتش بار جديد بياد قيمتش 7 تا 10 هزاره»، «كابل تلفن و اينترنت ساختمان مارو دزديدن»، «روزنامه اصولگراي خراسان: دارو را گران كردند و مردم تاوان اين گراني را با مال و جان خود ميدهند» و «بيشترِ (بخوانيد تمام) اقلام غذايي گران شده و با اينكه گفتن اجارهها ۲۰ تا ۲۵ درصد تغيير خواهد كرد، اينجور نبوده»، «براي خريد اين اسپري خوشرنگ كه جانم به آن بسته است به داروخانه مراجعه كردم. آخرين بار، قيمتش صد هزار و خوردهاي بود. خلاصه، پانصد و شصت هزار تومان پياده شدم. خود متصدي هم باورش نميشد. آخرش هم فرمود: «چيز ديگري لازم نداريد؟» كه عرض شد: «نه، براي امشب بسه ديگه.»