گزارشی از دیدار وزیر راه و شهرسازی از مشهد دانشمندان شهید هستهای
از آوارهاي برجاي مانده تا مردمان ايستاده با بغض
نستری همنام
«سه طبقه تخريب شده از ميانه يك برج 15 طبقه»، «طبقات فوقاني تخريب شده از ساختماني چهار پنج طبقه» و «يك ساختمان فروريخته در ميانه دو ساختمان شش طبقه تخريب شده ديگر» در محلههاي ستارخان و بلوار فرحزادي. اينها محل زندگي سه تن از دانشمندان هستهاي كشورمان بودند كه حداقل آسيب ساختمانهاي مجاورشان، فروريختن شيشههاست اما بعضا از موج انفجار ديوارهايشان شكافهاي عميق برداشته، درهايشان كنده شده، ايوانهايشان فروريخته و فاقد امكان سكونتند.
تا 10 روز پيش كمتر كسي باورش ميشد كه رييس دانشگاه آزاد اسلامي با آن همه دانشجو؛ ساكن محلهاي قديمي با بافتي 50-40 ساله باشد. يا رييس دانشكده مهندسي هستهاي دانشگاه شهيد بهشتي كه دانشآموخته مسكو با تخصص راكتور بوده، در خانهاي 120-100 متري در محلهاي متوسط از پايتخت زندگي ميكرده. يا استاد تمامي كه او هم تجربه رياست دانشكده مهندسي هستهاي دانشگاه شهيد بهشتي را داشته و مقالاتش در زمينه بتن سنگين و مقاومت مكانيكي در سطح جهاني شناخته شده بود؛ ساكن خانهاي معمولي بود كه شايد در برابر زلزله هم مقاوم نبود چه برسد به بمبهاي اسراييلي. شهيدان محمدمهدي طهرانچي، عبدالحميد مينوچهر و احمدرضا ذوالفقاري با اين تراز علمي در هر جاي دنيا ميتوانستند زندگي مرفهي داشته باشند اما در ايران چنان ساده زيست بودند كه همسايگانشان بعضا بعد از شهادتشان آنها را به عنوان «دانشمند هستهاي» شناختند. همسايههايي كه عموما ناگزير از ترك خانههايشان شدهاند؛ اما چند نفري از آنها هنوز در خانههايي كه ايمنيشان محل ترديد است؛ باقي ماندهاند. مثل همان پيرزني كه شيشههاي خانهاش به كلي فروريخته و همسايهها برايش نايلون چسباندهاند. او كه به تنهايي و دور از فرزندان مهاجرت كردهاش زندگي ميكند؛ غروب شنبه 31 خرداد در هشتمين روز از جنگ تحميلي رژيم صهيوني عليه كشورمان با واكر در مقابل خانهاش كه طبقه اول از يك ساختمان نيمه مخروبه است، ايستاده بود كه متوجه حضور سرزده فرزانه، وزير راه و شهرسازي شد كه از مناطق تخريب شده و نيازمند بازسازي بازديد ميكرد. حجم آوارهاي بهجا مانده از يكسو و پيامهاي شعارنويسي شده مردم همچون «جانم فداي ايران» روي ديوارهاي تخريب شده از سوي ديگر؛ سبب شد تا نخستين كلام وزير در مواجهه با گشادهرويي پيرزن كه از او دعوت كرد به خانهاش برود؛ اين باشد: «شرمندهام»! پاسخ اما شنيدنيتر بود. «تو چرا شرمنده باشي؟ اسراييل بايد شرمنده باشد! ما هشت سال در برابر عراق مقاومت كرديم و خم به ابرو نياورديم؛ اين روزها را هم ميگذرانيم.» دقايقي ميزبان وزير بود؛ عكس نوههايش را نشان ميداد و به روزهايي اميد داشت كه ايران دوباره ساخته خواهد شد و نوههاي او دوباره به ايران خواهند آمد. خانم ميانسال ديگري كه از بازنشستگان آموزش و پرورش بود و با همسرش در كانكسي در همان محله تخريب شده زندگي ميكرد هم به گرمي تنها وزير زن كابينه را در آغوش گرفت. ميگفت هنوز موج انفجار در گوشهايش است، شب حمله را كه توصيف ميكرد؛ بغضش تركيد؛ موجي از خشم پس از ترس، در صدايش شنيده ميشد. ميگفت ماشين پسرش كه وسيله امرار معاشش بوده زير آوار مانده؛ همانطور كه ماشين ديگر همسايهها هم تخريب شده. از وزير ميخواست فكري براي مردمي بكند كه در اين روزها بيكار شدهاند و از تامين هزينههاي زندگي واماندهاند. موقع خداحافظي گفت: «به پزشكيان راي دادم و اميدوارم خدا از عمر من كم كند و به او بدهد تا به داد مردم در اين روزهاي سخت برسد.»
اينبار وزير در مواجهه با همدلي مردمي كه با غيرتي وصف ناشدني در چنين شرايطي در مقابل دشمن ايستادگي ميكنند، بغض كرد و گفت: اين همه نجابت شما، ما را شرمنده ميكند، كار سختي در پيش داريم كه شرمنده شما نمانيم. بازديد وزير از مناطق آسيبديده در جنگ اسراييل با دو دستور مشخص به بنياد مسكن انقلاب اسلامي و سازمان نظام مهندسي ساختمان به پايان رسيد؛ به اين شرح كه بنياد مسكن با حضور مالكان و تماس با آنها ميزان خسارات مردم را برآورد كند و سازمان نظام مهندسي هم ايمني سازههاي مجاور محلهاي تخريب شده را بررسي كند. اما نگرانياش براي خانوادههايي كه مهمانشان شده بود، ادامه داشت. نصب شبانه شيشههاي خانه پيرزن و اسكان زوج بازنشسته در يكي از خانههاي سازماني، نخستين اقدام عاجل وي براي آنها بود. ديگر اقدامات براي بازسازي مناطق تخريب شده جنگي در روزهاي آتي ادامه خواهد داشت.