امروز تولد احسان نراقي است
گنگ خوابديده
محسن آزموده
سه سال ميگذرد از درگذشت احسان نراقي. روشنفكري كه با روزنامه و روزنامهنگاران رابطه خوبي داشت. در اين سالهاي آخر به دفتر نشريات هم زياد سر ميزد، تا جايي كه حتي برخي از او فرار ميكردند و ميگفتند كلي حرف ميزند و وقت آدم را ميگيرد. شايد حق داشتند، بالاخره آنها هم كار داشتند و نميدانستند اين پيرمرد سرگردان كي قرار است درگذرد تا در رثا و بزرگداشتش يادداشتهاي غمانگيز و جانسوز بنويسند. نگارنده خود او را چندين بار روبهروي دانشگاه ديده بود. پيرمرد با آن موهاي سپيد و آشفته و ريش در هم بيتوجه به دور و اطرافش قدم ميزد، گاهي ميايستاد و خيره ميشد به ويترين كتابفروشيهايي كه هنوز تبديل به كافيشاپ و فستفود نشده بود. در خشت خام چه ميديد؟ معلوم نيست، شبيه تعبير شاعر شده بود: من گنگ خوابديده و عالم تمام كر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش.
مثل خيليهاي ديگر در سالهاي آخر سخناني عجيب و غريب ميزد، به همين خاطر ژورناليستهايي كه دنبال تيترهاي جنجالياند، زياد سراغش ميرفتند. او هم ابايي نداشت از گفتن حرفهايي كه از دلش تعبيرهاي داغ و هيجاني استخراج شود. كارنامهاش مشخص بود و هست. خودش بارها دربارهاش گفته يا نوشته بود و ديگر نيمه تاريكي نداشت كه نيازي به افشا داشته باشد. وقتي هم مرد، باز سرخط خبرهاي مطبوعات روشنفكري شد. همانطور كه انتظار ميرفت، بيشتريها با ستايش و شمار كمتري با تعابير تند و برخورنده دربارهاش نوشتند. خودش اما اگر بود به اينها هم وقعي نميگذاشت، باز با همان ژست بيتفاوتي كه در خاطرم هست، سر برميگرداند، شايد زير لب فحشي ميداد و به مسيرش ادامه ميداد.