ناگهان پيت حلبي
جمال رحمتي
شايد بتوان نمايش كمدي، كاريكاتور و كارتون را از يك ريشه دانست هرچند عنصرهاي زمان، حركت و صدا، نمايش كمدي را از دو گونه ديگر هنري متفاوت ميسازد اما ريشه هر سه، طنز است و نمود بيروني مواجهه با موقعيت طنزآميز هم خنده است. خنده، واكنش انسان به چيزي است غيرمعمول. شايد ابتداييترين شكل ايجاد چيزي غيرمعمول كج و معوج كردن صورت باشد. چيزي كه نوزادان هم در مواجهه با آن ميخندند اما شكل پيشرفته ايجاد موقعيت طنزآميز، پديد آوردن اعوجاج در مناسبات اجتماعي است. يكي از راههاي نيل به اين هدف، تلفيق مقاطع زماني متفاوت است. نمونههاي زيادي از سفر به گذشته يا آينده را در آثار سينمايي، تلويزيوني و نمايشي ميتوان يافت.
در نمايش «ناگهان پيت حلبي» به كارگرداني كوروش سليماني و نويسندگي اميرعلي نبويان، كه اين روزها در تالار سنگلج به روي صحنه رفته است، با بهرهگيري از شيوه «تلفيق زمان» به مساله گذار از سنت به مدرنيسم ميپردازد.گذاري كه انگار با اعوجاج اتفاق افتاده و بسياري از ارزشها و هنجارهاي معمول گذشته را كمرنگ كرده است و تركيبي طنزآميز از روابط و مناسبات را پديد آورده است. نگاه نويسنده اين نمايشنامه، آميخته به طنز است. در نمايش «پيت حلبي» راوي از حسرتها صحبت ميكند. از نامهاي آشنا و افتخارات تاريخ ادبيات، آرش، رستم وسهراب شروع ميكند و به اسطورههاي عشق، ليلي ومجنون، شيرين و فرهاد و... ميرسد و بعد از آن هم ما را با ميرزاتقيخان اميركبير همراه ميسازد. او در شهر بزرگ و مدرن شده تهران، به دنبال كار است و اين تضاد اين امكان را ميدهد تا تقابل سنت با ارزشهاي جديد حاكم بر اجتماع را ببينيم. ارزشهايي كه مبتني بر فضاي غيرواقعي و مجازي است.
دنيايي ساختگي كه جايگاه افراد بر اساس تعداد فالوورها سنجيده ميشود و ارزش هر اثر با تعداد لايك. چيزي كه به راحتي ميتوان جعل كرد. ارزشهاي فست فودي و زودگذر. دنيايي كه امكان اظهارنظر و تاثيرگذاري به همه داده است و صد البته چنين فضايي امكان جعل اطلاعات را هم فراهم ميكند.
اميركبير به دنبال پيدا كردن كار، مسيري را طي ميكند و در اين راه با شخصيتهاي متفاوتي برخورد ميكند و... از نمايش ناگهان پيت حلبي كه بگذريم، كوروش سليماني از آن دسته بازيگراني است كه ريشه در تئاتر دارند و كار و بازيشان اصولي است. او در رفتارش هم وفادار به همان اصولي است كه دغدغه متن اين نمايش است براي همين به رسمي غيرمعمول، مانند ميهمانيها، به احترام تماشاگراني كه وارد سالن ميشدند، كنار در ايستاده بود و ميگفت: خوش آمديد، بفرماييد.