فلسفه و انتخابات
محسن آزموده
ايران كه اين طور است، ايام انتخابات كه ميشود، همه جا بحث سياست داغ ميشود، از هر دري صحبت ميشود، بحث نهايتا به سياست روز و انتخابات كشيده ميشود، از كانديداهايي كه آمدهاند و حرفهايي كه زدهاند و شعارهايشان تا شرايط عمومي انتخابات و اينكه چرا بايد شركت كرد يا نكرد و... وسط اين هياهو و بحث و جدل ممكن است اين سوال هم مطرح شود كه فلسفه چه ميگويد و فيلسوفان چه كمكي به ما ميتوانند بكنند؟ يك جواب سرراست و اما طفرهرونده ميتواند تمسك به تعبير معروفي از هگل فيلسوف آلماني باشد كه در سرآغاز كتاب مهمش «عناصر فلسفه حق»به آن اشاره كرده است. آنجا هگل ميگويد جغد مينه روا (نماد خرد و خردورزي در فرهنگ غربي) شباهنگام پرواز ميكند، يعني تعقل و تامل خردورزانه هنگامي آغاز ميشود كه همهمه و سروصداها خوابيده باشد تا فيلسوف در آرامشي كه پديد آمده، فرصت كند و بينديشد و به يك جمعبندي دقيق و خردورزانه دست يابد.
روشن است كه براي كساني كه وسط كارزارهاي سياسي ناگزير از تصميمگيري هستند و ميخواهند سياست بورزند، اين پاسخ نه فقط قانعكننده نيست، بلكه نااميدكننده نيز هست. ايشان ميگويند، يعني چه كه صبر كنيم و بگذاريم گرد و غبارها فروبنشيند و بعد نظرمان را بگوييم؟ اگر فلسفهورزي را به اين رويكرد تقليل دهيم، عملا كاربرد آن را در يكي از اساسيترين وجوه زندگي انسان يعني سياست و سياست ورزي روزمره انكار كردهايم.
البته مدافعان نفي حضور فلسفه در سياست روزمره ميتوانند در پاسخ به اين اعتراض بگويند كه اساسا طرح سوال غلط است، يعني نبايد از فلسفه انتظار داشت كه در مجادلات سياسي روزمره حضور موثر داشته باشد. فلسفه با مسائلي بس عميقتر و بنياديتر از موضوعات هر روزه و از جمله مباحثات سياسي و انتخاباتي سر و كار دارد و در نتيجه تاثير خودش را نيز به شكل ديگري ميگذارد. به عبارت ديگر از ديد ايشان فلسفه از سياست غافل نيست و اتفاقا در يكي از شاخههاي مهمش يعني فلسفه سياست، ميكوشد با همان روش تعقلي و فلسفي واقعيت سياسي را مفهومپردازي كند و به پرسشهاي كليدي و اصول جهان سياست مثل اينكه «چه كسي بايد حكومت كند؟»، «چطور بايد حكومت كرد؟»، «عدالت چيست و چطور ميتوان آن را برقرار كرد؟» و... پاسخي خردورزانه و عقلاني ارايه كند. اما يافتن مصداق براي اين مباحث كلي ديگر كار فيلسوفان نيست، بلكه اين عالمان سياست هستند كه بايد از سطح انتزاعياي كه فيلسوفان مطرح ميكنند، بكاهند و نتايج فلسفي را به قول معروف مشخصتر و انضماميتر بيان كنند و در نهايت اين خود سياست ورزان هستند كه تصميم ميگيرند با توجه به رويكردهايشان در فلسفه سياست و انتخابشان از نظريههاي سياسي چگونه دست به عمل بزنند.
اين پاسخ اگرچه ممكن است دربردارنده وجهي از حقيقت باشد، اما قطعا اهل فلسفه را راضي نميكند، زيرا در آن گويي تقسيم كاري صورت گرفته ميان فيلسوفان و عالمان سياست و سياست ورزان در زندگي روزمره و بر اساس آن گويي به فيلسوفان توصيه شده كه سر جاي خود بنشينند و دست كم از حيث فلسفي كاري به كار سياست روز نداشته باشند. مدافعان اين ديدگاه براي تقويت اين نظر خود معمولا به مداخلات برخي از فيلسوفان بزرگ در سياست روز اشاره ميكنند و ميگويند تاريخ فلسفه در مواردي چون افلاطون و هايدگر نشان داده كه هر جا فيلسوفان وارد عرصه سياست روز شدهاند، بدجور خرابكاري كردهاند. اما با در نظر داشتن همه اين مخاطرات ميتوان به نحوي ديگر از حضور فلسفه در سياست روز نيز دفاع كرد (و البته شايد طرق ديگري هم باشد كه فعلا به آنها نميپردازيم).
در اين ديدگاه كافي است فلسفه را صرفا در مقام فرآورده و محصول نگاه نكنيم و به آن به شكل فرآيند بنگريم. پيشتر در يكي از يادداشتهاي فلسفه در خيابان به اين تمايز اشاره كرديم. فلسفه به مثابه فرآورده به حاصل تلاش فيلسوفان نظر دارد و آنها را در مقام نظرياتي ارايه شده مد نظر قرار ميدهد، در حالي كه فلسفه به عنوان فرآيند، به كردوكار فلسفهورزي مينگرد و بيشتر به راه و طريقي كه براي نيل به آن نظريات ارايه شده طي شده و فراز و نشيبهاي آن توجه دارد. ديدگاهي كه به آن اشاره شد و ميگفت فيلسوفان بايد از حيث فلسفي سر جاي خود بنشينند و كاري به سياست روز نداشته باشند، بيشتر به فرآوردههاي فلسفه توجه دارد، در حالي كه اگر به فلسفهورزي در مقام فرآيند خردورزي و تعقل و منطقي انديشيدن و طلب استدلال بنگريم، آنگاه به هيچوجه نميتوانيم از تعطيل فلسفه در سياست روز دفاع كنيم، بر عكس از اين منظر فلسفه همواره بايد با همه كنشگراني كه ميخواهند به نتيجه مطلوبشان در مباحث سياسي برسند، حضور داشته باشد. به عبارت ديگر رويكرد خردباورانه و واقعنگرانه و دور از توهم و خيالانديشي و آرزوباوري به عنوان اساس فلسفهورزي در سياست روزمره ما و در همين مباحث انتخاباتي ما را ياري ميرساند كه بتوانيم با نگاهي صريح و متمايز در ادعاهاي كانديداها بنگريم و برهان و مغلطه را در سخنان ايشان از هم تميز دهيم. فلسفه همچنين به كنشگران سياسي راه درست انديشيدن و تصميم دقيق و معقول را ميآموزد و سلاح كوبنده و قدرتمند نقادي را در اختيار كساني ميگذارد كه ميخواهند در مباحثات داغ سياسي (درست يا غلط از نظر اخلاقي) از ديدگاه خودشان دفاع كنند و احيانا به اسكات خصم (سياسي) بپردازند. البته تاكيد دوباره بر اين نكته ضروري است كه مدافعان حضور فلسفه در زندگي روزمره به همين مقدار نيز بسنده نميكنند و ادعاهايي بسي فراتر از اين درباره ضرورت حضور فلسفه در سياست روزمره را نيز در مباحث پيچيدهشان مطرح ميكنند كه تفصيل آن در مجال حاضر نميگنجد.