عرصه نصيحت
سيد علي ميرفتاح
ديروز از قول سعدي نوشتم «شهي كه پاس رعيت نگاه ميدارد/ حلال باد خراجش كه مزد چوپاني است/ وگرنه راعي خلق است زهرمارش باد/ كه هر چه ميخورد او جزيت مسلماني است» و قول دادم كه امروز كمي دربارهاش حرف بزنم. اين شعر نه در گلستان سعدي است و نه در قصايد او بلكه در نصيحهالملوك اوست در تقريرات ثلاثه، در تقرير دوم، در ملاقات شيخ با آباقا. ظاهرا شيخ در وقت مراجعت از زيارت كعبه به دارالملك تبريز ميرسد و مشايخ شهر را ملاقات ميكند. در يكي از اين ملاقاتها تصادفا پادشاه را هم ميبيند كه در كمال تواضع از اسب پياده ميشود و بر دست و پاي سعدي بوسه ميزند... خودِ اين بزرگواري پادشاه و خاكسارياش در برابر دانايان همروزگارش قابل تامل است... بعد از گفتوگوهاي فراواني كه با هم ميكنند پادشاه دست در دامن سعدي ميزند «كه مرا پندي ده». سعدي اينجاست كه در كمال هوشياري و زيركي درِ گنج خرد و حكمتش را باز ميكند و به او ميگويد: «از دنيا به آخرت چيزي نميتوان برد مگر ثواب و عقاب؛ اكنون تو مخيري». ظاهرا قدما شعر را به نثر ترجيح ميدادند و گوششان با شعر مانوستر بود تا با شيوههاي ديگر سخن. احتمالا براي اينكه اولا قدرت نفوذ شعر چندين برابر نثر و اشكال ديگر سخن است ثانيا در حافظه بهتر ميماند و در تاريخ هم ماندگارتر ميشود. براي همين شاه داناي تبريز از سعدي ميخواهد كه همين معني را به شعر بگويد. سعدي هم بداهتا ميفرمايد «شهي كه پاس رعيت نگاه»... الي آخر. بعد از اين دو بيت آباقا به گريه ميافتد و پشت سر هم ميپرسد «من راعيام يا نه؟» و هر نوبت شيخ جواب ميفرمايد «اگر راعياي بيت اول تو را كفايت ميكند والا بيت آخر؛ تمام...» بعد شيخ چهار بيت ديگر هم به گفتهاش ميافزايد «پادشه سايه خدا باشد/ سايه با ذات آشنا باشد/ نشود نفس عامه قابل خير/ گرنه شمشير پادشا باشد/ هر صلاحي كه در جهان باشد/ اثر عدل پادشا باشد/ ملكت او صلاح نپذيرد/گر همه راي او خطا باشد.»
كاتبي كه اين ملاقات را تقرير كرده، در آخر ماجرا از خودش كامنتي گذاشته كه بهشدت خواندني است: «آباقا را عظيم خوش آمد و انصاف آن است كه در اين وقت كه ماييم علما و مشايخ روزگار چنين نصايح با بقالي و قصابي نتوانند گفت لاجرم روزگار بدين نسق است كه ميبيني. والله اعلم.»
به نظرم در اين تقريري كه خوانديم، بيش از آنكه سعدي را ستايش كنيم، سزاوار آن است كه آباقا را بستاييم. حقيقتا اين همه تواضع در برابر اديب و شاعر ستودني است. هيچكدام از دانايان امروز در برابر ارباب قدرت چنين عرصه فراخي مقابل خود نميبينند تا يك صدم آنچه را در دل دارند بر زبان بياورند. موضوع، اشخاص نيستند بلكه ساز و كاري كه براي اين كار تدارك ديده شده اجازه چنين امر به معروف و نهي از منكري را نميدهد. درست است كه روسا و وزرا و وكلاي همروزگار ما سطوت و شوكت قدرتمندان قديم را ندارند، اما اين به آن معني نيست كه گوش شنيدن دارند و انتقادها را برميتابند. ظاهرا در قديم، كوچك و بزرگ مردم اعتقاد راسخي به مشايخ و عارفان صافي دل داشتند و در برابر آنها با خضوع و خشوعطلب اندرز ميكردند و گفتههاي آنها را به گوش جان ميشنيدند. امروز به هر دليلي صاحبنفسان به تعطيلات رفتهاند و جايشان را به روشنفكران و ژورناليستها دادهاند. اين بزرگواران بدشان نميآيد كه همان نفوذ كلام اسلاف خود را داشته باشند اما از اين طرف، كسي نيست كه آنها را قبول داشته باشد و حرفشان را به سمع طاعت بشنود. منظورم اين است كه نبايد همه كاسه كوزهها را بر سر جانشينان آباقا بشكنيم. از اين طرف «ما» هم نتوانستهايم ميراثدار سعدي باشيم و همان حكمتها را به زبان امروز و موافق گوش اربابان قدرت ترجمه كنيم. نميگويم از آن طرف عيب، دارند، اما از اين طرف هم ما مشكل داريم و زبان سخن گفتن با حاكمان را بلد نيستيم. هنر سعدي اين بود كه بلد بود با امراي همروزگارش حرف بزند و نصيحتشان بكند بيآنكه از چشم بيفتد و مجبور به پرداخت هزينه هنگفت شود يا خودش را به دردسر اندازد...