دو فيلم «قول» و «بوفالو»
خطر غرق شدن را جدي بگيريد
محسن آزموده
اينكه جشنواره در كاخ ميلاد يعني محل نمايش فيلم براي هنرمندان و اهالي رسانه با فيلمي در حوزه كودك و نوجوان آغاز ميشود، احتمالا بايد واجد اين معنا باشد كه مراحل رشد طبيعي از كودكي به ميانسالي را همگان بايد گام به گام طي كنند! از فيلم «قول» ساخته محمد علي طالبي گويا در جشنواره فيلم كودك و نوجوان تقدير شده و جوايز متعددي را برده است. نگارنده آماتور هست، اما كودك و نوجوان نيست، اما وقتي به روش تفهمي ماكس وبر و ويلهلم ديلتاي (اگر حمل بر جديت نشود، چنان كه مدعيات اسطوره شناختياش در يادداشت پيشين شد!) ميكوشد به سالهاي پيشتر بازگردد و از چشمانداز يك كودك و نوجوان عزيز به فيلم نگاه كند، احتمالا تفاوت اندكي ميان اين فيلم با محصولات ارزشمند مركز استانهاي شمالنشين كشور در حوزه كودك و نوجوان مييابد، با اين تفاوت كه فيلم قول بيش از حد طولاني و خستهكننده است، بازي نوجوانان عزيز در آن اصلا قابل توجه نيست و نريشنهاي شخصيت اصلي (پوريا) در آن بد جوري توي ذوق ميزند، اگر توي مخ نباشد! فيلم البته باز اگر حمل بر جديت نشود، چشماندازهاي زيبايي از مزارع و جنگلهاي شمال را به تصوير ميكشاند كه باز در مقايسه با آثاري كه سالها پيش كارگردانهايي از اين مناطق به تصوير كشيدند، نكته تازهاي ندارد. پيام اخلاقي فيلم هم كه اصلا ربطي به عنوانش ندارد و داد نميزند. ميماند يك زوج جوان شهري كه در يك ارتباط زيرپوستي به فيلم وارد ميشوند و به همان طريق هم خارج ميشوند.
تمام شباهت فيلم «قول» با ديگر فيلم روز اول كاخ جشنواره يعني «بوفالو» اما در اين نيست كه در هر دو يك نفر در آب غرق ميشود. در اين هم هست كه در دو فيلم به شيوهاي كه اين روزها انگار مد شده، ميكوشند مخاطب را در مواجهه با يك دوراهي اخلاقي (dilemma) قرار دهند. بوفالو ساخته كاوه سجادي حسيني از ديد اين نگارنده آماتور البته فيلم خوبي است، به همان خوبي قول و بلكه بيشتر. البته احتمالا اگر يك فيلم كوتاه ميشد، بهتر هم ميشد. فيلم برخلاف فضاي روستايي قول، چشماندازهايي از شمال را به نمايش ميگذارد كه كمتر ديده شده است. ساحلهاي ويران، خانهها و مسافرخانههاي شلوغ و كثيف قديمي و مردابهايي زشت و پلشت كه قرار است چشمانداز اميد جوانهايي مايوس و فراري باشند كه ميخواهند از وضعيت نكبتبارشان رهايي يابند. فيلم البته زياده از حد ادعاي روشنفكرانه دارد، به همين خاطر شخصيتها نصفه نيمهاند و تا پايان هم معضله هيچ كدامشان گشوده نميشود. تكرار سكانسها در فيلم زياده از حد است، پايان فيلم باز است، قطعا نه براي رهايي از بيچارگي فيلمنامه، اگرچه براي اين مخاطب منظور از اين پايان باز آشكار نميشود. در بوفالو اشارات و تنبيهات هم كم نيست، اشاره به چشم و گوش و ديدن و نديدن و شنيدن و نشنيدن. به سبك فيلمهاي اين روزها در اين فيلم هم باز با يك دوراهي اخلاقي مواجه ميشويم. اگرچه اينبار تصميمگيري براي نقشها خيلي سخت نيست و زود تكليفشان را روشن ميكنند. زن خيلي سريع و بدون هيچ تاملي تصميم ميگيرد كه مرگ شوهرش را به ديگران اطلاع ندهد، بوفالو خيلي زود و در همان اعماق تصميم ميگيرد كه نگويد جسد شوهر زن را يافته و زن كر هم خيلي راحت تصميم ميگيرد خودكشي كند، اگرچه نميميرد. شايد نويسنده اين يادداشت هر دو فيلم را يك روز ديده اتفاقي باشد، اين هم اتفاقي است كه در هر دو فيلم يك نفر به دليلي كاملا مضحك و در واقع بيمعنا غرق ميشود، صرفا به خاطر لجبازي و جدي نگرفتن هشدارهاي بديهي. اما از همه اين اتفاقات ميتوان يك نتيجه مهم اخلاقي گرفت كه لابد ذهن فيلمسازان ما را سخت به خود مشغول كرده است: خطر غرق شدن را جدي بگيريد!