نگاهي به نمايش «اگه بميري»
به كارگرداني سمانه زندي نژاد
روايتي از عشق
در بستر احتضار
شيرين كاظميان
كارشناس تئاتر
نمايش «اگه بميري» به كارگرداني سمانه زندينژاد روايتي زنانه است از هشياري و ره يافتن به حقيقت، زماني كه با اندوه و فقدان و مرگ درآميخته است. اين خط داستاني در ابتدا يادآور فيلم آبي است از سهگانه كيشلوفسكي اما در پرداخت و كارگرداني روايت سويه ديگري دارد و گرچه همچنان به سوگ و حزن زني سرگردان ميپردازد اما بهمثابه ظرف تئاتر با برونگرايي بيشتري جلو ميرود. در داستان فلوريان زلر هم «آن» با شمايلي سوگوار اما سرگردان شروع ميكند به كندوكاو گذشته خود و همسر مرحومش «پيير» كه نويسندهاي شناخته شده است. نامگذاري اثر ترديدي با خود همراه دارد كه تنها به مرگ «پيير» اشاره نميكند. در واقع «اگه بميري» با ساختاري شاعرانه ترديد و هراسي است كه از جانب شخصيت اصلي عنوان ميشود اما در لابهلاي زندگي مخاطب نيز جا باز ميكند. زن به چارچوب زندگي زناشويياش كه گرچه عاشقانه و ملتهب بوده شك برده است، «آن» كه در شمايل بازيگرش «الهام كردا» بهخوبي نشسته است، نميتواند دست از سرك كشيدن به يادداشتها و نمايشنامههاي «پيير» بردارد، بنابراين مواجهه نخست تماشاگر با او تا پايان همراه با آشوبي دروني است كه آيا او در روانپريشي غلتيده يا به دنبال حقيقتي است كه از فقدان همسرش بكاهد؛ بنابراين دوستي به نام دانيل به زندگي او ميآيد و شباهتهاي روايت به فيلم آبي را بيشتر ميكند. زن گامبهگام از او ميخواهد كه از روابط پيير آگاهش سازد و مرد گرچه نسبتي شيفتهوار با «آن» دارد اما او را دعوت به گذشتن از گذشته ميكند. حال براي پرداخت به گذشته، معشوق جوان و زيباي پيير پيدا ميشود و تمام زيباييشناسي «اگه بميري» با پرداخت طبقات التهاب اين دو زن به اوج ميرسد. از روايت كه عبور كنيم طراحي صحنه هوشمندانه كاملا در راستاي داستان به زير لايههاي آلوده به تكرار بستر يا در انتخابي عاميانهتر زيرآبي رفتن مرد يا زن در نهاد ازدواج و خانواده است. تختخوابي دونفره كه زير سايه آينهاي دوسويه قرارگرفته و اوجگيري خلاقيت كارگرداني و دروني كردن روايت را در فلاشبكها و موهومات زن بهسادگي و برازندگي به اجرا ميرساند. تمامي صحنههاي حضور زن و شرح روايت تاكيدي است بر ملال زناشويي و انتظار وقوع خيانت. اين تاكيدها اشارتي است به فرورفتن زن در زناشويياي دوازدهساله كه حال به مرگ يا انهدام گذشته رسيده است؛ اما فصل دوم حضور لورا دام يا مسبب اين تراژدي است. دختري كه زير تختخواب آنها زندگي ميكند. اعوجاج آينه اتاق شلوغ او نيز همراهي ميكند بر انكار رابطه و سرگردانياش كه حال نهتنها معشوقش مرده بلكه باور حضور اشتباهش در رابطه با مردي متاهل به چالش كشيده شده است. گرچه متن قضاوت نميكند و حتي پيير با بازي مسلط رضا بهبودي كه در وهم و سيالات حضور مدام دارد و ناظر تام اين حزن است، كسي را متهم نميكند. متن پيشتر ميرود و به وقوع مرگ ميپردازد، بهاحتمال هر آن نبودن و مردن. جابهجا پيش ميآيد شخصيتها اشاراتي به تنهايي داشته باشند، به اينكه قديس نخواهيم مُرد مگر آنكه چيزي از ما براي كنكاش ديگري نزديكمان باقي نمانده باشد. مردهاي كه معصوم و محبوب است، اگر خطاهاي حياتش فاش شود از ارزشش ميكاهد و اين ارزش در غياب او چه سودي دارد؟ ما لورا دام را ميبينيم كه اعتراف ميكند و گرچه معصوم و تنها مينمايد اما در خود و ناچارياش فرو ميرود. پرده آخر اما ملاقات پاياني پيير و آن است، آن هنگام كه پيير چمدان ميبندد و عزم سفري ميكند كه بر پايه خيانت برنامهريزيشده و اماواگرهايي كه در زوال زناشويي آنها گهگاه رخ ميداده، اينبار با واقعيت مرگ ميآميزد و همهچيز را در خود ميبلعد، از عشق گرفته تا ظن و خيانت.
اگرچه اين يادداشت تكيهاي بيشتر بر متن و نمايشنامه داشته اما همواره در صحنههاي تئاتر اين حقيقت محق است كه در قدم اول تنها كارگرداني و تحليل هوشمندانه ميتواند يك متن را به اثري ماندگار براي مخاطب تبديل كند.