• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3191 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۷ اسفند

راز عجيب زني هفت هزارساله در قلب تهران

  همه‌چيز يك اتفاق بود. وقتي كه پيكر زني هفت هزارساله خوابيده رو به خورشيد از عمق شش متري زمين بيرون آمد. آن روز، روزي بود مثل همه روزها، دانشجوي باستان‌شناسي گذرش به خيابان مولوي افتاده بود. سازمان آب و فاضلاب هم مثل هميشه داشت جايي از خيابان را حفر مي‌كرد. در همين روز معمولي، چشم دختر در بين خاك‌هاي روي هم تلنبار شده به چند تكه سفال افتاد. سفال‌هايي كه سرنخ كشف اسكلتي ديرينه شد. كشفي كه شوك بزرگي به ساكنان تهران دودزده وارد آورد. ساكناني كه نهايت قدمت تهران را قاجاري يا صفوي مي‌دانستند. آنها خيلي از كاوش‌هاي باستان‌شناسي دشت تهران را از ياد برده بودند. حق هم داشتند، روي كاوش‌هاي قيطريه كه بيش از 350 گور عصر آهن به دست آمده بود، حالا هزاران آپارتمان مثل قارچ روييده است تا همين دو سال پيش مسوولان پاي‌شان را در يك كفش كرده بودند كه شهرري بايد از تهران جدا شود و در آن صورت چشمه علي‌ شش هزارساله هم ديگر براي تهران نبود. تپه ازبكي نظرآباد هم كه گرفتار مالكش است. تپه پرديس هشت هزارساله ورامين هم كه داشت سايت موزه مي‌شد حالا پاتوق معتادان شده. زن هفت هزارساله اما پيدا شد تا جيغ بكشد بر سر مردم و مسوولان: «لطفا تاريخ را از ياد نبريد.» زني كه زندگي‌اش خود راز عجيبي است. معمايي ناگشوده چمبره در خود. آيا او اهل تهران بوده؟ يا مسافري از شهرري؟ آيا او داشته از شاهراه باستاني خراسان بزرگ عبور مي‌كرده؟ به كجا مي‌رفته؟ چرا مرده؟ چرا اينجا مرده؟ با خودش چه داشته؟ تنها همين كاسه سفالي چشمه‌علي؟ سفال سرخ؟ وقتي مرده داشته به چه چيزي فكر مي‌كرده؟ آيا مي‌توانسته در آن زمان تصور كند كه سال‌ها بعد اينجا خياباني مي‌شود به اسم مولوي. خياباني كه مي‌شود، بورس پارچه و نخود و لوبيا. آيا فكر مي‌كرد كه زماني مي‌رسد، جايي را كه او مي‌بيند، تبديل به اين آشفته‌بازار امروزي مي‌شود؟ و شب‌ها معتاداني كه روي زمين پرسه مي‌زنند، اسكلت‌هاي وهم‌آور كابوس‌هاي شبانه او مي‌شوند؟

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها