نا اميدتان ميكنم، پس هستم
احمد پورنجاتي
خواه با اين الگوي تعطيلات طولاني نوروزي موافق يا مخالف باشيم، لازم و سودمند، يا زياد و زيانبخش بدانيم، يك خاصيت برجسته آن را در جامعه بهشدت سياسي شده پس از انقلاب به ويژه در حال و هواي كنوني نميتوان ناديده گرفت: فرصت مبادله خبر و تحليل و پيش بيني اوضاع ازكشور و حكومت گرفته تا سرنوشت عالم و آدم، در ديد و بازديدهاي خانوادگي يا دوستانه. به بركت دسترسي همگاني دستكم به يك دستگاه گوشي تلفن همراه، دست همه هم پر. آوار منابع گوناگون و پرشمار انتشارخبر راست و دروغ و آلياژي از اينها و تحليل و نوشتههاي لحظه به لحظه درباره همهچيزبه گونهاي كه ديگر نه فرصت بماند و نه احساس نياز به فكر كردن. غذاي حاضر و آماده و جويده وهضم شده يا حتي شبيه سرم قندي، مستقيم روانه خون. از نوجوان تا سالخورده، همه از همهچيز آگاهي دارند و در بسياري موارد، به وقت ديدارو گفتوگو انگاري شبيه «دياپازون يا همان ساز دهني كه با حركت انگشت، ريو ريو ميزديم با آن در نوجواني» نقش تشديدكننده رزونانس را روي روح و روان يكديگر دارند. گرچه سالهاي پيش نيز كم وبيش شاهد همين بازار مبادله سياست عامه بودم در ديد و بازديدهاي نوروزي اما امسال به خصوص با ارجاع به اوضاع و احوال سياسي و اقتصادي داخلي و برخي تحولات جهاني و منطقهاي، حال و هواي متفاوت و نگرانكنندهاي داشت. رنگ و بوي افسردگي و نوميدي و ابهام و سردرگمي نسبت به آينده و انگاري آماده شدن براي تسليم در برابر غول بيشاخ و دم نزديك شوندهاي كه امروز، فردا از راه خواهد رسيد و خلاص!
نشانهها يا به اصطلاح «كد ها»ي اين غول هم همان خبرها و رخدادهايي كه همه كم يا بيش ميدانيم: دلار پنج هزار توماني، مشكلات اقتصادي و بيكاري، پروندههاي فساد و اختلاس، ناتواني يا دست بسته بودن دولت در حل مشكلات و تحقق وعدهها، ناچار به استعفا شدن نجفي از شهرداري تهران، اعتراضهاي خياباني دي ماه، سياستها و خط و نشان كشيدنهاي ضد ايراني دولت ترامپ و«بولتوني شدن »دار و دسته كاخ سفيد و ابهام در سرنوشت برجام و البته بسياري شبه خبرهاي دروغ يا بزرگنمايي شده در كارگاههاي توليدي برخي شبكههاي اجتماعي ودر نتيجه احساس بوي جنگ يا به هم ريختگي يا فروپاشي اوضاع. آيا:
۱- اين كدها، همه دروغ يا غيرواقعياند؟ معلوم است كه نه.
۲- همه آنها اختصاصي كشور ايراناند؟ معلوم است كه نه.
۳- ميزان اثرگذاري آنها بر سرنوشت كشور به اندازه همان غول بيشاخ و دم نوميدي و آمادگي براي تسليم و پايان كار است؟ دستكم از نظر من، معلوم است كه نه.
درست است كه هم ماهيت، هم كيفيت، هم كميت بسياري از چالشهاي كنوني پيش روي كشور و جامعه ايران با همه آنچه از آغاز انقلاب تاكنون شاهد بودهايم، تفاوت دارد اما از قضا به اتكاي همان نمونهها و تجربههاي از سر گذرانده و به ويژه تحول تدريجي در بلوغ اجتماعي بخش گستردهاي از اقشار جامعه، اين سوي معادله را نيز بايد درنظر داشت. جامعهاي كه دريافته است براي گشودن گرهها بايد مراقب باشد ناخواسته يا از سر برخوردهاي احساسي آنها را كور نكند، به سيم آخر نزند، زمام كار را به «ترمز بريدههاي افراطي» نسپارد، دچار اغواي «از كنار گود لنگش كن» برخي خارجنشينان رسانهدار يا رسانه كارنشود - كه حتي داشتهها و به كف آوردههاي اين ملت را نيز به باد فنا خواهند داد - و خلاصه دستكم بخشي از چاره را به خويشتنداري همراه با پافشاري و پيگيري آرام و مدني خويش واگذارد.
به گمان من، اگر دادن پيام اميد پوچ به مردم، چيزي از جنس فريبكاري و سزاوار سرزنش و افشاگري است، گرفتن اميد و پاشيدن خاكستر نوميدي و افسردگي بر روح و روان جامعه، خيانت ملي و سزاوار رسوايي و طرد است.
همه نشانهها حكايت از اين واقعيت دارد كه در وضعيت كنوني كشور، مجموعهاي از جريانهاي تاثيرگذار بر افكار عمومي، موجوديت و هستي خود را به نام مبارزه با ساختار سياسي يا حكومت، در گرو تلاش شبانهروزي براي نوميدي و افسردگي و وادادگي و تسليم مردم ايران گذاشتهاند.
اگر«دكارت» فيلسوف فرانسوي، با بهرهگيري از يك ترفند خردمندانه براي پاسخي ملموس و دندان شكن به سوفسطاييان گفته بود كه: «من فكر ميكنم، پس هستم»، اينان نيز به زبان غوغاي رسانهاي ميگويند: نااميد ميكنم، پس هستم!