برايم ستاره بياور
نازنین افتخار
به وقت پنجمین غروب
برای شط بیغریق
برای دریای بیپیراهن
برای صبحهای بینفس بخوان
من شکل دیگری از شبم
نه چراغ میخواهم نه نور
من راهم
برایم ستاره بیاور!
عطیه فخیم
روایت سوم
روایت از لغزیدن نگاه و چشم آغاز شد
از جنگ پوست با استخوان
از لرزش استکان چای در دست
روایت از بازی لب و مژه به نیمه رسید
از تلاقی امید و گل خشک
از بوی اردیبهشت
حالا دیگر انتهای این قصه است
تصور هر آنچه شبیه نام توست ...