مادر تمام لالاييها هستم
دو شعر از ساغر شفيعي
سماور
چه غلغلي ميكند در شعرش و چاي
در قوري گل سرخي شهلا
چه خوب دم ميكشد
اين عطر هم
از چاي تازهدم است و
احيانا يك سنگك داغ
كه از ورامين تا اين جا
نان فانتزي
ازدحام عرق كرده مسافران مترو
به هر جان كندني شده
خودش را به ما رسانده
تا از هر چه نان فانتزي كه در معدههامان ورم كرده سيرمان كند
من مادر تمام لالاييها هستم
شب و روز را
تر و خشك ميكنم
ماه را در گاهواره نقره تاب ميدهم
شب كه روي پاهايم خواب رفت
مينشينم تا خورشيد
مثل نوزادي چشم عسلي
بخندد برايم